دانلود و خرید کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب دست سرنوشت
تصویر جلد کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب

کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب

نویسنده:دست سرنوشت
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب

کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب داستانی فانتزی از زندگی پسری است که زندگی کاملا معمولی دارد، تا اینکه دست سرنوشت او را از جایی که هست برمی‌دارد و به دنیای دیگری می‌برد. دنیایی که باید با انتخاب‌های وحشتناک، جان خودش و خانواده‌اش را نجات دهد. 

درباره کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب

کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب روایتگر ماجراهای زندگی پرفرازونشیب قاسم سُر است. پسری دوازده ساله که در یکی از روستاهای کوچک استان بوشهر زندگی می‌کند و زندگی کاملا معمولی دارد. اما  روزگار همیشه بر یک قرار نمی‌ماند و همین می‌شود که دست سرنوشت او رابه جای دیگری می‌برد. زندگی یکنواخت او حالا تبدیل به آتشی بزرگ شده است و اگر قاسم دیر بجنبد، تمام زندگی‌اش را در آن می‌سوزاند. 

جم یکی از چهار نامی است که کشور ایران در گذشته به آن خوانده می‌شده. کشوری که زادگاه موجوداتی جادویی با قدرت‌های ماورایی است. موجوداتی که نظیرشان را نمی‌توان در هیچ کجای دیگر یافت. جم زادگاه قلمروهایی است که از زیبایی نظیر ندارند و مردمی که با هنرشان می‌توانند تمام جهان را انگشت به دهان کنند. این کتاب هم حکایتی از همین مردم و همین سرزمین است.

کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌هایی با درونمایه تخیلی لذت می‌برید، کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب قصه های سرزمین جم؛ دوره گرد عجیب

مثل هر شب، شام، نان و شیر غذایمان بود.

بهترین غذایی را که تا الان خورده‌ام، پارسال، مرغ آب‌پز بود.

ما خانوادهٔ فقیری بودیم، پدر نمی‌توانست به تنهایی خرجمان را دربیاورد، به خاطر همین برادر بزرگ‌ترم، مادرم و من، هرکدام به کاری مشغول بودیم.

بعد از شام طبق روال همیشگی خواهرها و برادرهایم دورتادور پدر حلقه زدند تا برایشان نقالی کند.

کار موردعلاقهٔ پدرم نقالی بود، او از اجدادش این شغل را به ارث برده بود، لحن زیبایش در هنگام داستان‌سرایی هر شنونده‌ای را مجذوبِ خود می‌کرد، مردم روستا عاشق داستان هفت‌خوان رستمِ او بودند.

ما همگی شاهنامه را در کودکی حفظ کرده بودیم.

پدرم به شغلش افتخار می‌کند و عقیده دارد که شاهنامه، فرهنگ و گذشتهٔ ماست و ما باید به بهترین شکل از این میراث گرانبها نگهداری کنیم و به همین دلیل اسامی فرزندانش را براساس شاهنامه انتخاب کرده: سیاوش، گردآفرید، بیژن، کاوه، ماه آفرید، رُهام و منیژه.

تنها من بودم که اسمم با بقیه فرق داشت و معلوم نبود چگونه این نام را برای من انتخاب کرده‌اند.

پدر لبخندی می‌زند و می‌گوید: «خب امشب داستان چه کسی را بگویم؟»

بچه‌ها شروع به حرف زدن کردند، هرکس چیزی می‌گفت و همهمه‌ای در اتاق به راه افتاد.

برادر بزرگم-سیاوش، از جایش بلند شد، بقیه را ساکت کرد و گفت: «پدر، داستان من را بگویید.»

بچه‌ها با صدای بلند اعتراض کردند.

سیاوش بادی به غبغب انداخت و ادامه داد: «داستان سیاوش از بقیهٔ بخش‌های شاهنامه جذاب‌تر است، مگر نه پدر؟!»

پدر سرش را تکان داد و برخلاف انتظار سیاوش گفت: «نه! در اصل داستان هفت‌خان رستم دل‌چسب‌تر است اما چون ما اینجا رستم نامی نداریم از سیاوش شجاع شروع می‌کنیم.»

سیاوش لبخند غرورآمیزی می‌زند و کنار بقیه می‌نشیند.

آهی کشیدم، خوش به حالش…

سیاوش نام شخصیتی محبوب در شاهنامه، فردی دلیر که از آتش جان سالم بِدَر برد و مایه افتخار پادشاه ایران زمین شده بود.

پدر بلند شد، عصای کوتاه و نقره‌ای‌رنگ نقالی‌اش را با یک دست چرخاند و دست دیگرش را به کمر زد و با صدای بلند شروع کرد:

به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد

چنین گفت موبد به شاه جهان/ که درد سپهبد نماند نهان

چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی/ بیاید زدن سنگ را بر سبوی

که هرچند فرزند است ارجمند/دل شاه از اندیشه یابد گزند

….

به خواهر و برادرهایم نگاه کردم، بااینکه بیشتر از هزار بار این داستان‌ها را شنیده بودند ولی چنان مشتاقانه گوش می‌دادند که گویی بار اول است تابه‌حال چنین چیزی می‌شنوند.

پدر بعضی از جاهای داستان را به‌عمد اشتباه می‌گفت تا حواس بچه‌ها را بیازماید و بچه‌ها یک‌صدا همگی با هم اشتباه او را اصلاح می‌کردند.

تنها کسی که ساکت و دور از جمع نشسته بود و با حسرت به آنان نگاه می‌کرد من بودم.

روز اولی که معنای داستان‌های شاهنامه را درک کردم به یاد آوردم.

همان روز بود که فهمیدم نام من در شاهنامه نیست.

تا چند روز فقط گریه می‌کردم.

برادرهایم، من را مسخره می‌کردند و به همین دلیل پدر و مادرم آن‌ها را تنبیه کردند، اما برای من کافی نبود، من شخصیتی را که هم نامم بود می‌خواستم تا با آن فخر بفروشم.

از آن روز به بعد هر وقت بچه‌ها دور پدرم جمع می‌شدند تا برایشان نقالی کند من بی‌صدا از آن‌ها دور می‌شدم.

این بار هم بدون ایجاد کوچک‌ترین سروصدایی به بیرون اتاق رفتم.

Mhb_bahmani
۱۴۰۰/۰۶/۱۳

داستان طبق توضیحات از زبان یه پسر بچه است و اتفاقاتی که براش میفته توی طول داستان واقعا ادم رو میخکوب میکنه جوری که با خوندن بخش اول به خودم که اومدم دیدم بخش آخرشم، متن روانی داشت و شخصیت

- بیشتر
HaMIKO3840
۱۴۰۱/۰۶/۰۹

داستانی تخیلی و البته شخص اول از دید یه بچه هست که بنظرم اسم کتاب اشتباهی لحاظ شده ... برای گذروندن وقت خوبه جالبه ... حالا نمیدونم منی که عادت به رمان خوندن دارم میگم کوتاه بود و مختصر ولی مفید ...

- بیشتر
dr. raha
۱۴۰۲/۱۰/۰۴

کتاب عالی و جذابیه با یه سبک و ژانر جدید ک ایران رو از دید یه پسر بچه دوره گرد معرفی می‌کنه و از موجودات افسانه‌ای و مکان های شگفت انگیز و واقعی ایران و گیاهان دارویی و بیماری های

- بیشتر
shikhali12
۱۴۰۱/۰۳/۰۷

این کتاب بهترین کتاب داستاناییه که تا حالا خوندم من نسخه چاپیشو خریداری کردم و توی کمتر از یک هفته تمومش کردم داستانش فوق العاده‌س امیدوارم هر چه زود تر ادامه کتاب منتشر بشه♥️

Zohreh H
۱۴۰۱/۰۱/۰۵

داستان روانی بود. کشش داشت و مخاطب رو با خودش همراه می‌کرد طوری که چند ساعته تمومش کردم. امیدوارم هر چه زودتر دست سرنوشت ادامه‌ی این کتاب رو به رشته تحریر در آورد.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

حجم

۸۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان