کتاب از سوز دل تا سوز عشق
معرفی کتاب از سوز دل تا سوز عشق
کتاب از سوز دل تا سوز عشق داستانی جنایی پلیسی و پر ماجرا از آرزو حاجیدون است.
از سوز دل تا سوز عشق داستانی پر از حادثه و تعلیق است. داستان با ماجرای دختری آغاز میشود که در جایی زندانی شده است. کمی بعد نگهبانی میآید و او را به سمت اتاق رئیسش راهنمایی میکند. رئیسش که مردی خلافکار است، دختر را گروگان گرفته است تا خانواده او را تحت فشار بگذارد.
تیام، سرگردی که کار رسیدگی به پرنده او را بر عهده دارد، با شنیدن صدای مرد خلافکار، زمانی که متوجه میشود او خواهرش را دزدیده است به شدت عصبانی میشود و ...
کتاب از سوز دل تا سوز عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای ایرانی با درونمایه پلیسی و جنایی لذت میبرید، کتاب از سوز دل تا سوز عشق داستانی مناسب شما است.
بخشی از کتاب از سوز دل تا سوز عشق
صدای نفسهای خود را میشنیدم. آنقدر بدنم درد میکرد که از درد، بدنم بیحس شده بود. سردی کف زمین این بیحسی را بیشتر میکرد. اتاقک کوچک و تاریکی که من در آن زندانی بودم بیشتر شبیه قبر بود. از ترس حیوانات موذی مثل سوسک و مارمولک، چشمانم را بستم. با هر نفسم خدا را صدا میزدم. بلکه من را در این تاریکی ببیند. قلبم درد میکرد و سنگین بود. دوست داشتم دیگر نزد بلکه بمیرم.
صدای جیرجیرکها و سگهای بیرون سر دردم را بیشتر میکرد. زانوهایم را جمع کرده بودم و سرم و دستهایم را روی آن گذاشتم تا بلکه هم گرمم شود هم آرام بگیرم. با اینکه تابستان بود ولی من در درونم زمستان داشتم. انقدر آیه الکرسی خواندم که نفهمیدم کی خوابیدم. با صدای در آهنی از خواب پریدم و از ترس خودم را در آغوش دیوار فرستادم. نگهبان قبرم با صدا و قیافه ترسناکش داخل شد.
-گمشو بیرون آقا اومد
تا الآن اگر نفس میکشیدم همان هم قطع شد. آقایی که او میگفت برای من دیو بود و من از این دیو میترسیدم.
-بلند میشی یا خودم بیام
از ترسش بلند شدم ولی آنقدر حالم بد بود که با کمک دیوار تعادلم را حفظ کردم. خرامان خرامان به سمت در رفتم که از بازویم را گرفت و با هل از زیرزمین بیرونم کرد. نور مستقیم چشمانم را اذیت میکرد بخاطر همین چشمانم را بستم و دستم را سایهبان کردم. دوباره از بازو کشیده شدم و به جلو پرتاب شدم. احساس درد دوباره در من بیدار شده بود. اصلاً نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. بالاخره به داخل ویلا رسیدیم. نگهبان زندان جلوتر نیامد و وظیفه ادامه مسیر با مرد دیگری بود. دستش را آهسته دور بازویم نگه داشت. اصلاً فشار نیاورد و تا حدی که من تعادلم را حفظ کنم کمکم کرد. زمین تا آسمان با نگهبان قبلی تفاوت داشت. جلوی در اتاقی ایستادیم. قبل از اینکه در بزند سرش را به من نزدیک کرد ولی من از ترس چشمانم گشاد شد و سرم را به عقب کشیدم. این رفتارم انگار برایش جالب بود چون خندید بعد خیلی آروم گفت: -هرچی گفت جوابشو درست بده تا اذیتت نکنه
بعد هم به چشمان ترسیدهام خیره شد. مکث کرد و در زد... بعد مکث چند ثانیهای در را باز کرد و با اشاره اعلام کرد داخل شوم. من هم به سستی وارد اتاق شدم.
حجم
۷۱۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۱ صفحه
حجم
۷۱۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۱ صفحه