دانلود و خرید کتاب خودتی، زیبا گلناز شعبانی
تصویر جلد کتاب خودتی، زیبا

کتاب خودتی، زیبا

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خودتی، زیبا

کتاب خودتی، زیبا داستانی نوشته گلناز شعبانی است. این داستان از زبان فردی روایت می‌شود که برای یک سخنرانی ادبی به پاریس سفر کرده است. هرچند خودش تصمیم گرفته بود تنها به آنجا برود اما هیئتی همراه او آمده‌اند. او در این سفر با چیزهای زیادی روبه‌رو می‎‌شود و تصمیماتی عجیب می‌گیرد.

کتاب خودتی، زیبا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن رمان‌ها و داستان‌های ایرانی لذت می‌برید، کتاب خودتی، زیبا را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خودتی، زیبا

من دستپاچه شدم طوری که نفهمیدم صدایی که شنیدم واضح بود یا نه، حتی تا چند دقیقه مرورش می‌کردم ببینم اصلاً درست شنیدم، حداقل برای عکس العمل نشان دادن. واقعاً باید چه رفتاری می‌کردم؟! یک آن گیج و کلافه شدم و حتی بعد تمام کردن تلفن که نفهمیدم چقدر بعدِ زدن آن حرف بود، اصلاً یادم نمی‌آمد چی به هم گفتیم. صدایش اما همیشه تو ذهنم ماند. آن لحظه صدایش انگار با نفس‌هایش قاتی شده بود، انگار مال خودش نبود. حس دلهره داشت، حس هیجانی داشت با بار عاطفی زیاد؛ واقعی. من چرا با وجود همه اینها هنوز با او ارتباط داشتم؟!، جلوی او احساس ضعف می‌کردم؟!، نه. نگرانش بودم؟!، تا حدی، و حتی دلم برایش می‌سوخت. ولی اینها هم ربطی به رفتاری که داشتم، به کم کردن معاشرتم باهاشان نداشت. آن موقع که دیگر بدتر، از جلوی در رفته بودم کنار و او آمده بود تو! 

نمی‌توانستم اول و وسط و خیلی جاهای ماجرا را برای الی بگویم. وقتی ماجرای خودم را تبدیل به ماجرای دوستم و در واقع یک زن و شوهر دیگر کرده بودم قاعدتاً نمی‌توانستم از همه جزئیات ماجرایشان خبر داشته باشم. اما آیا این کار، تبدیل کردن کار درستی بود؟! فقط من از خودم سؤال می‌کردم یا دیگران هم این کار را می‌کردند؟! اصلاً آیا من همیشه اینطوری بودم یا وقت احساسات و هیجان نبودم؟! با احساسات و هیجان اجازه دادم سامان بماند؟! سه ساعت تمام حرف زد. قصدش حرف زدن نبود. قصدش سکس هم نبود. اینکه تا اندازه‌ای تو این کار پیش رفت؛ همان جا که جلویش ایستاده بودم و اون فقط همان دو سه قدم از در جلوتر آمده بود. دست‌هایش را کشید به صورتش به موهایش آورد سمت من مثل خواستن، خواستن چی، ببوسد ناز کند؟ باور کردنی بود آیا؟!، واقعاً؟! 

چند تا دکمه اول پیراهنش را باز کرد من تکان نمی‌خوردم لازم نبود. از همان جا حرف‌هایش را شروع کرد. شاید دید توان تحمل جواب‌هایی که بهش می‌دادم را ندارد؛ شاید هم همان یک آنی که ساکت شدم و دست به سینه نگاهش کردم احساساتی شد. یک بار باز هم با همان صدایی که نمی خواست آنطوری اش کند ولی ناخودآگاه یواش می‌شد و حتی آخرین حد از آهسته شدن، بهم گفت: دست خودم نیس. اینجوری که جدی می‌شی دستور می‌دی، آخ خ،، با،،، نمک. بعداً شب، یک جای حرف‌هایش گفت: دو ماه و هیژده روزه رفتی زیبا، خب چه حالی داشته باشم، عین زخمیا، عین، عین،،،. البته آنجا هم حرفش را کامل نکرد، یعنی نتوانست بکند. همانطوری که روی مبل نشسته بود و سرش را از پشت روی نیم دایره گوشتی آن گذاشته بود و سقف را نگاه می کرد ساکت شد. 

اول ازم پرسید چرا رفتم. گفتم مسئله شخصیه. پرسید ازم ازش جدا شدی، گفتم این سؤالات، هیچ کودوم احساس خوبی بهم نمیده و دوست هم ندارم جواب بدم. خندید، مثل حالت خنده عصبی بکند آدم، خودم هم انگار عصبی شدم، در مورد عمویش داشت اینطوری حرف می‌زد، هر چی که بود به هر حال دانا عمویش بود، خوشم نیامد خوشم نیامد؛ یک حالت بی ادبانه و می‌توانست چون در مورد عمو بود، یک فرد نزدیکتر، بدتر از بی ادبی هم اسم گذاشته بشود. بعد چند بار پشت سر هم دستش را کشید تو موهایش؛ از چند جهت. موهایش هیچ وقت به هم نمی ریخت حتی با این کار. لَخت بود، کوتاه بلند. تو به هم ریخته‌ترین حالت هم که دیده بودمش، مثلاً وقتی از خواب بلند شده بود باز حالت موهایش قشنگ بود. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۳ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۳ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان