دانلود و خرید کتاب وابستت شدم هستی کریمی
تصویر جلد کتاب وابستت شدم

کتاب وابستت شدم

نویسنده:هستی کریمی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وابستت شدم

کتاب وابستت شدم نوشته هستی کریمی است. این کتاب داستانی جذاب است که شما را با خود همراه می‌کند تا تجربه‌ای تازه از سر بگذرانید. کتاب وابستت شدم روایتی جذاب از عشق و زندگی است.

درباره کتاب وابستت شدم

دختری پس از گذران دوره‌ نوجوانی و داشتن زندگی بسیار خوب، به ناگاه متوجه حقیقت زندگی خویش می‌شود؛ افرادی در زندگی او باید بودند که تا به آن زمان نبودند و اکنون این دختر جوان متوجه‌ بودن آنها شده است. عشق به داشته‌های کنونی از طرفی و تعلق به خاطرات گذشته و آگاهی از وجود افراد عاشق در اطرافش، او را دچار سردرگمی می‌کند. حوادث به قدری سریع و غیرمنتظره پیش می‌رود تا اینکه قدرت عشق و وابستگی، او را تسلیم به پذیرش شرایط جدید می‌کند.

خواندن کتاب وابستت شدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وابستت شدم

- چشم... امر امرِ ویو بانوئه ...

- برو بچه کمتر زبون بریز ...

- بله... بله...کاملاً متوجهم... یه موقع خدای نکرده الان وقت اومدن بابا نیست و شما هم اصلاً منو دنبال اون نخود معروفه (نخود سیاه) نمی‌فرستید, مگه نه؟

با تموم شدن حرفم, دوتا پا داشتم یه شیش‌هفتا پای دیگه قرض کردم و با سرعت میگ‌میگ رفتم تو اتاقم. چون اگه یه ثانیه دیگه پیش مامانم میموندم احتمال کر شدن و شهید شدنم زیاد بود.

همونطور که دکمه‌های مانتومو باز می‌کردم, نگاهی به اتاقم انداختم... اتاق من ست آبی سفید داشت. یه تخت سفید با روتختی آبی, یه کمدلباس آبی- سفید, کتابخونه‌ی سفید, میزآرایش سفید- آبی, کنارتختی سفید و پرده‌ی سفید که توپ‌های بزرگ آبی و صورتی و نقره‌ای داره. فک می‌کنم دیگه فهمیده باشین من عاشق رنگ آبیم.

روبروی آیینه وایستادم و به چهرم نگاه کردم. چشمای عسلی که تو مواقع خاص (وقتی ازخواب بیدار می‌شم یا عصبیم‌ و گریه می‌کنم) سبز می‌شه. مژه‌های بلند... لبای متناسب... بینی کوچولو و عروسکی... ابروهای کشیده‌ی مشکی, رنگ پوست سفید, موهای لخت و دو رنگ (تا روی شونم مشکیه و بقیش خرمایی) که تا کمرم میرسه, قدم 165، وزنم 63 و کمی تا قسمتی تو پرم.

با صدای در اتاق, دست از ارزیابی خودم برداشتم:

- بفرمایید...

در باز شد و بابام اومد داخل. ورود بابام به اتاق همانا و شیرجه رفتن من تو بغلش همانا...

- بابایییی...

بابام همونطور که می‌خندید منو از خودش جدا کرد و گفت:

- دخترم فکر نمی‌کنی دیگه بزرگ شدی و نباید اینطوری شیرجه بزنی تو بغل منِ پیرمرد؟

- آقای ژورژ آوانسیان... بابای خودتون پیره... لطفاً در مورد جیگر من درست صحبت کنین.

با تموم شدن حرفم, بابام دستشو به حالت نظامی کنار سرش نگه داشت و گفت:

- اطاعت می‌شه قربان... شما هم لطف کنید و تا جیغ همسر منو در نیاوردید, با بنده تشریف بیارید بریم ناهار بخوریم.

- چشم بابایی... شما برید منم الان میام...

سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت. منم بعد از تعویض لباسام, به آشپزخونه رفتم. خونه‌ی ما یه خونه‌ِی ویلایی نقلیه؛ از در که میایم داخل، یه حیاط خوشگله که به خاطر رسیدگی‌های بابام پر از درخت‌های آلبالو وگیلاس و سیب و انگور و بوته‌های گل‌رز سرخ و سفید و آبیه؛ یه آبنمای خوشگل که شکل دلفینه وسط حیاط قرار داره؛ روبروی آبنما در ورودی سالنه. از در که وارد می‌شیم روبروش آشپزخونه‌ست؛ سمت راست آشپزخونه, چند تا پله به سمت پایین می‌خوره و یه راهروی نسبتاً بزرگ داره که سه تا اتاق خواب اونجاست. اولین اتاق، اتاقِ منه. بغل اتاق من، اتاق مهمانه. (البته بیشتر وقتا وارنا، از این اتاق استفاده می‌کنه) و اتاق مامان و بابا هم روبروی این دو اتاقه... سمت راست در ورودی هم دستشویی و حمامه.

بعد از خوردن ناهار، به مامانم کمک کردم و آشپزخونه رو با هم مرتب کردیم و بعد از خوردن یه فنجون چای, به اتاقم رفتم تا یه ذره درس بخونم. ناسلامتی فردا امتحان مبانی دارم. قبلش گوشیم رو خاموش کردم تا مینا (دوستم) با کِرم ریختناش تمرکزمو بهم نزنه. 

روزشمار ۱۵ خرداد ۱۳۴۱ (۱۳۴۱/۴/۱ تا ۱۳۴۱/۶/۳۱)؛ جلد دوم
جواد کامور بخشایش
The Indian Parrot
حمید گروگان
آمادگی آزمون کارشناسی ارشد و دکتری زبان تخصصی الهیات
گروه مولفان سنجش امیرکبیر
ترجمه عرایس البیان فی حقایق القرآن (جلد پنجم)
روزبهان بقلی شیرازی
شش راه برای هرگز متوقف نشدن رشد ذهنی
جرالد گریبال
شازده کوچولو
آنتوان دو سنت اگزوپری
طراحی طلا و جواهر با نرم افزار (Matrix)
رامین صالح پور
گفتارهایی پیرامون اقتصاد سیاسی قواعد اساسی
سیدجعفر حسینی
هوش مصنوعی با پایتون
تیک تو تئو
ره یافتگان
عباس کاظمی
تقویم تاریخ دفاع مقدس (جلد چهل و چهارم؛ پس لرزه های مجنون)
سعید پورداراب
The Sun Rises in the West
محمدرضا حکیمی
به درد بخور باش، هفت ابزار برای زندگی
آرنولد شوارتزنگر
چطور معروف شدم
جون بوئر
جستاری تاریخی در شگفتی های غیبی نهج البلاغه
غزوان عبدالکاظم المرزوک
دیوان غزلیات صالح
فرهنگ باریکانی
کلیات نجیب کاشانی
نورالدین محمد شریف کاشانی
موجو
مارشال گلداسمیت
تحلیل تکنیکال کاربردی
پدرام بوربور
الفبایم را جدی بگیر
پریناز موسوی
کاربر ۳۰۱۶۵۴۴
۱۴۰۱/۰۷/۳۰

رمان بسیار زیبایی هست که مقدمه فوق العاده ای داره و درباره جایگاه زن در جهان گفته شده. طنز توی متن رمان به چشم می خوره و به اون جذابیت می بخشه. به نظر من این رمان ارزش خوندن رو داره. و پیامش

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۱۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۹۱۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۱۱,۰۰۰
تومان