دانلود و خرید کتاب خسرو می خواست بمیرد احسان مظاهری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب خسرو می خواست بمیرد اثر احسان مظاهری

کتاب خسرو می خواست بمیرد

انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خسرو می خواست بمیرد

کتاب خسرو می خواست بمیرد، اولین رمان کوتاه احسان مظاهری، نویسنده جوان اهل برازجان است.  این داستان در فرمی متفاوت و با روایتی چندپاره در قالب نامه نوشته شده است.

خسرو می خواست بمیرد، داستان مرد جوانی است که برای حل مشکلات روحی و روانی‌اش به یک روانپزشک مراجعه می‌کند. دختری جوان که از خودش هم کوچک‌تر است و با این حال رابطه‌ای که میان این دو نفر شکل می‌گیرد، رابطه‌ای فراتر از یک رابطه ساده میان مراجع و دکتر است. این موضوع باب مشکلات جدیدی را در زندگی مرد باز می‌کند. 

احسان مظاهری برای نوشتن این کتاب، فرمی جدید را انتخاب کرده است. او داستانش را در قالب روایت‌هایی چندپاره نوشته و منتشر کرده است و در هر بخشی از داستان که گویی، بخشی از یک نامه بزرگ به حساب می‌آید، گوشه‌ای از پازل زندگی او را می‌خوانیم. 

کتاب خسرو می خواست بمیرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر به دنبال یک تجربه متفاوت در خواندن یک داستان ایرانی می‌گردید، کتاب خسرو می خواست بمیرد، یک گزینه عالی برای شما است. 

بخشی از کتاب خسرو می خواست بمیرد 

می خواهم کاری کنم که توجه او با تمام حواس پرتی هایش جلب شود. کاری که باعث شود، با وجود تمام آشفتگی هایی که ذهنش را سردرگم کرده، من را ببیند و بشناسد. با من صمیمانه درباره رنگ ها حرف بزند و از من بپرسد چه رنگی را دوست دارم و من بگویم سرمه ای. می خواهم یک بازی را شروع کنم. می خواهم غافلگیرش کنم. طوری که نتواند حواسش را از من بدزدد. طوری که وقت نکند با بقیه درباره رنگها حرف بزند.

صدای چند مورچه را در گوشم حس می کنم. همیشه وقتی گیج می شوم و در خلسه فرو می روم صدای چند مورچه را در گوش هایم می شنوم. که راه می روند. که حرف می زنند. نمی دانم چه می گویند اما حرف می زنند. حرفهای عمیق. آرام و با حوصله اند. آنقدر آرام که حوصله ی من را سر می برند. بی قرارم می کنند. انگشتم را محکم در گوشهایم فرو می برم تا بکشمشان. اما نمی میرند چون آنها وجود ندارند. آنها فقط حرف می زنند و راه می روند. همین. وجود ندارند.

نقشه این است. به محض آنکه وارد اتاقش شدم اسلحه را به سمتش نشانه می روم و میگویم که باید از من رنگ مورد علاقه ام را بپرسد. او حتما می ترسد و با ترس آن سوال شگفت انگیز را می پرسد. اما به او خواهم گفت که با مهربانی و لبخند بپرسد. اما او در آن وضعیت نمی تواند لبخند بزند. اما مهم نیست. اما کاش لبخند می زد. اما همانطور که گفتم مهم نیست. اما از خودم بدم می آید که او را ترسانده ام. البته مهم این است که این اتفاق در ذهنش خواهد ماند. آن را از یاد نخواهد برد. در ذهن من هم خواهد ماند. ما یک خاطره مشترک خواهیم داشت. بعد به او می گویم که تفنگ قلابی است. به او می گویم که از مغازه ی اسباب بازی گرفته ام. می گویم شوخی بوده است. بعد او می خندد. بعد من می خندم. بعد خوشحال می شویم. بعد به من قول می دهد که فقط از من بپرسد که چه رنگی را دوست دارم.

حالا در مطب نشسته ام. صدای بیماری که داخل اتاق اوست را هنوز می شنوم. هر دو با هم می خندند. من منتظرم. خیالم راحت است که خیلی زود همه چیز تمام می شود. چون من خیلی زود او را تهدید می کنم که از من درباره رنگ ها بپرسد. و بعد داستان ما شروع می شود و بعد با خنده های او تمام می شود. شاید بعدش او را به صرف یک قهوه تلخ، به کافه مهتاب ببرم. اما نه. من قهوه سفارش نمی دهم. قهوه برای آدم های غمگین است. نوشیدنی باید سرد باشد. که قلبم را خنک کند. یک شربت سرمه ای. بعد دیگر زندگی همان چیزی می شود که همیشه خواسته ام. آرام می شوم. مورچه ها از گوشم بیرون می آیند و به خانه شان می روند. او می خندد و برای من کادو می گیرد. نه اینکه تولدم باشد. نه. همینطور الکی برای من کادو می گیرد. چون من را دوست دارد. و من هم همینطور الکی او را به کافه ها می برم و برایش شعر می خوانم. مهم نیست چه شعری از چه شاعری. اما همه چیز بستگی به همین لحظه دارد. باید حواسم را خوب جمع کنم. اگر از تفنگ بترسد و همه چیز را جدی بگیرد خراب کرده ام.

باید وقتی تفنگ را به سمتش نشانه می روم یک لبخند معمولی هم روی لبم باشد. باید طوری که معلوم نباشد، به او این پیام را بدهم که زیاد هم جدی نیست. اما او حواس پرت است. حواسش به کنایه های رفتار من نیست. صورتش کرخت و صاف است. سفید سفید. هیچ احساسی در آن نیست. از آن صورت هایی که می تواند در فیلم های اکشن لبخند بزند و آدم بکشد. حالا هم آدم می کشد. او با این چهره ی سرد حواس پرتش، من را هر روز و هر روز می کشد.

او از یک مرد دیگر درباره ی رنگ دوست داشتنی اش پرسید. این خیانت بود. خیانت به من. خیانت به رنگ ها.

نظرات کاربران

MRTB
۱۴۰۱/۰۹/۲۴

کتاب دارای چند شخصیت است و هرکدام به نوبه خود به شکل بی‌نظیری طراحی شدن می‌توان تمام احساسات و تفکراتشان را در لحظه حس کرد و با آن ارتباط گرفت، داستان به نوبه خود معما و تخیلاتی برای خواننده ایجاد

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۱۰۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان