دانلود و خرید کتاب تو و تو رامین هارونی
تصویر جلد کتاب تو و تو

کتاب تو و تو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تو و تو

کتاب تو و تو مجموعه دلنوشته‌ها و  اشعار سپید سروده رامین هارونی است. مضامین و مفاهیمی که در این کتاب به آن‌ها پرداخته است، عشق، احساسات، دلتنگی و اندوه و ... است. 

رامین هارونی در کتاب تو و تو به سراغ موضوعی محبوب و قدیمی رفته است: عشق. این کتاب شعرهای سپید، متون کوتاه، قطعات ادبی و دلنوشته‌های نویسنده را در بر دارد که از عشق و عاشقی، احساسات، دلتنگی، اندوه فراق و ... سخن گفته‌اند. 

خواندن کتاب تو و تو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران شعر سپید هستید و از خواندن متون عاشقانه لذت می‌برید، خواندن کتاب تو و تو را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تو و تو

زخم

توی هر لحظه از زندگی زخم‌هایی هست که با هیچ دارویی درمان نمیشه

زخم‌هایی که انگار سالیان سال بی توجه به گذر زمان بر روح باقی موندن

زخم‌هایی که به ظاهر قرمزن ولی از درون سیاه

زخم‌هایی که باید باهاشون توی خواب و بیداری و حتی چشیدن طعم دوباره ی عشق شریک باشیم

عجیب اینه که نباید ازشون فرار کرد

به نظرم تنها چیزی که انسان نباید در مقابلش هیچ کاری بکنه همین زخم‌ها هستن... چون بی فایدس

هیچ وقت درمانی نبوده

برعکس، همیشه زمان‌هایی توی مسیر وجود دارن که دوباره اونا رو به تازگی روز اول میرسونن

شاید توی صورتک ما نشونه‌ای از این زخم‌ها نباشه

اما در عمق قلب همیشه هستن و باقی میمونن

میدونی... بدترین زخم بی دوا چیه؟؟

غریبگی با عشق...

***

راننده تاکسی

از خونه بیرون رفتم تا کمی پیاده روی کنم.

چند دقیقه گذشته بود و آپارتمان نسبتا بلندی که داخلش زندگی می‌کردیم دیگه دیده نمی‌شد.

به اندازه کافی دور شده بودم تا خیالم بابت دیده شدنم از پنجره‌های بزرگ ساختمان راحت باشه...

تا بتونم نفس راحتی بکشم.

این دوای بی خطر حال بد من بود،

دور شدن از آدم‌هایی که هر روز و هر روز جلوی چشمام تکرار می‌شدن و قاطی شدن با آدم‌هایی که توی پیاده رو مثل یه تیکه سنگ از کنارم رد میشن.

اگه این کار شما رو هم آروم می کنه حتما میدونین که بعد از مدتی حتی از کل شهر هم زده میشین. چیزی که من سال‌هاست دارم تحمل می کنم... این شهر بی روح و خشک!

زانو درد شدیدی داشتم و به اینکه چطور این اتفاق توی اون مسابقه لعنتی افتاد فکر می کردم که صدای بوق بلندی منو از این حال و هوا بیرون آورد.

یه تاکسی زرد معمولی بود! با راننده ای اتو کشیده که این روز ها کمتر در پشت تاکسی های زرد دیده میشن.

بدون داد زدن و یا حتی چشم غره‌های معروف راننده ها سرش رو از پنجره بیرون آورد و گفت:

جوون... تاکسی نمی‌خوای؟

بدون جواب سوار شدم و اون هم بدون اینکه بپرسه کجا میری راه افتاد.

صداشو یکم صاف کرد;

+چرا یهو پریدی وسط خیابون؟ نکنه میخواسی...

-نه نه! فقط تو فکر بودم

+دختر خوبی بود؟

-چی؟؟!

+میگم دختر خوبی بود؟

-ها... اره... اره

+ببین... آقام خدا بیامرز همیشه میگفت اگه یروزی از دختری خوشت اومد برو دنبالش... تا وقتی زندس و زنده ای برو دنبالش... اما اگه عاشق شدی و اون رفت رهاش کن! میدونم که نمی تونی این حرفو بفهمی، تقصیریم نداری! عشقو یادتون ندادن... ولی من بهت میگم که عشق یعنی بهش بگی من دوست دارم اما تو می تونی هر جایی که بخوای بری، حتی از پیش من! 

بعد از تموم شدن این جمله، بقیه حرفاشو نشنیدم چون عمیقا بهش فکر می کردم...

چیزی که تا اون روز نمی دونستم!

نگه داشت و گفت:

+این خیابون یک طرفس

نمی‌تونم جلو تر برم

-اشکالی نداره ممنونم

پیاده شدم و به سمت دکه روزنامه فروشی رفتم.

برام جالب بود که یه راننده تاکسی ساده بهتر از هر روان شناسی که تا حالا دیده بودم منو فهمید!

در همین حین یاد کرایه تاکسی افتادم که بهش نداده بودم... به سرعت برگشتم ولی اون دیگه رفته بود!

اما چرا؟

نمیدونم

شاید اون واقعا یه راننده تاکسی نبود! 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۸۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

حجم

۵۸۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

قیمت:
۷,۵۰۰
تومان