کتاب به وقت سلام
معرفی کتاب به وقت سلام
کتاب به وقت سلام نوشته یعقوب سالکی نیا، مجموعهای از اشعار، عکسها و سفرنامه سفر به قونیه است. سفری که به عشق دیدار مزار مولانا و غرق شدن در اندیشهها و افکار او صورت میگیرد. سفری که از شور و عشق پر است و تجربهاش شیرین و دلنشین.
درباره کتاب به وقت سلام
به وقت سلام، سفرنامه سفر به قونیه اثر یعقوب سالکی نیا است. سفری که تنها با عشق و شور و مستی صورت میگیرد و به این عشق و شور و مستی، انرژی دوبارهای میبخشد. در این کتاب هم عکسهای زیبایی از این سفر میبینیم و هم شعرهای دلنشین میخوانیم و هم شرح این سفر جذاب را میخوانیم.
کتاب به وقت سلام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به سفرنامه خوانی و دوستداران حضرت مولانا را به خواندن کتاب به وقت سلام دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب به وقت سلام
روز عروس در قونیه برای من چیزی شبیه به همه صحبتهایی بود که از مکه شنیده بودم. مقبره مولانا پر بود از آدم.. عشاق از تمام دنیا جمع بودند.. بزرگ و کوچیک.. مرد و زن. شنیده بودم که روز عروس اتفاق خاصی نمیافتد بلکه فقط ساعت ۴ بعد از ظهر به مدت بیست دقیقه یا نیم ساعت دعا میخوانند. و مردم، از جمله من.. از ساعت یازده صبح در مقبره جا میگرفتند و می نشستند و مثنوی میخوانند و آجیل و شیرینی تعارف میکردند و خلاصه هر هنری داشتند رو میکردند! صبح فکر میکردم خسته بشم پنج ساعت میان جمعیت و در نهایت به هتل برمیگردم.
جای خیلی مناسبی نشستم و بساطمو پهن کردم و کمی مراقبه کردم. بعد از دو ساعت مراقبه و تماشای مردم. گفتم کتاب کوچکی که نوشتههای مولانا رو به انگلیسی نوشته و هدیه گرفته بودم را بخوانم.. که دیدم با خود نیاوردم.
بعد تصمیم گرفتم هندزفری در گوشم بگذارم و بقیه ساعات را با صدای شجریان و علیرضا قربانی و محسن چاوشی بگذرانم! برعکس همیشه که هندزفریم همراهم هست، در کیفم نبود.
وای خدای من.. سه ساعت دیگه چیکار کنم! چشمانم را بستم و صدای نی را که از توی حیاط میآمد و اگر خیلی دقت میکردی میشنیدی شنیدم. ناخودآگاه زدم زیر گریه. از خداوند و از مولانا طلب صبر کردم طلب شجاعت بیشتر...
طلب خیر برای سفر سختی که در راه دارم. ناگهان خانم مسن بغلم، انگاری خودِ خدا باشد شروع کرد به انگلیسی (از حجابش فکر میکردم ایرانی باشد) برایم ساعتها راجع به مولانا و خدا و مثنوی و قرآن حرف زد.
با هم کلی گریه کردیم. ئنجاه و دو سال داشت و در استانبول زندگی میکرد. ترکی و آلمانی و انگلیسی را کامل حرف میزد. میگفت سالها معلم آلمانی بوده و حال که بازنشسته شده در این سن در دانشگاه مثنوی می خواند!!!
می گفت آموختن را از آموزش دادن بیشتر دوست دارد. من بهش گفتم ما میگیم «ز گهواره تا گور دانش بجوی ..» نمبتوانم حرفهای سه ساعتمان را مو به مو بنویسم فقط من امروز جلوهای از خدا را روبرویم، در آغوشم داشتم. میگفت مثنوی کلید زندگی است...
هرروز بعد از نماز یک صفحه مثنوی و یک صفحه قرآن می خواند! و تا به حال چهار بار شش جلد مثنوی را تمام کرده بود!
یک دختر بیست و سه ساله هم داشت که هنگامی که من با گریه گفتم شما منو یاد مامانم میندازین، تسبیح خیلی خوشگلی که در گردنش بود رو بهم هدیه داد و گفت، از ما خواستن که بدیم... اهدا کنیم.
اهدا کردن سخت نیست اما اهدا کردن با ارزشترین چیزهامون خیلی خیلی سخته...
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جسته گریخته و بی انسجام بود فقط به لطف مولانا خوندمش