دانلود و خرید کتاب داستان اکرم متولی
تصویر جلد کتاب داستان

کتاب داستان

نویسنده:اکرم متولی
انتشارات:نشر بید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب داستان

کتابِ داستان، نوشته اکرم متولی است. کتاب داستان روایتی است از یک زندگی، یک زندگی ساده، اما در عین حال پیچیده. این کتاب شما را با خود به دنیای تجربه‌های تازه می‌برد.

درباره کتاب داستان

کتاب داستان روایت زندگی راوی داستان که دختری است نوجوان و ناکام از یک رابطه عاشقانه که در خیال دیدن عشق خود با روزهای تکراری زندگی درگیر است و در بطن این تکرار طاقت ‌فرسا به ترسیم روابط خانواده، حوادث تاثیر گذار اجتماعی در زندگی فرد فرد اطرافیان و بازنمایی اتفاقات روزانه زندگی می‌‌پردازد. شخصیتی که اگر درست ببینیم به نحوی هر یک از خود ما می‌توانیم باشیم. انسان هایی که متاثر از شکست‌ها و ناکامی‌های زندگی در لایه‌‌هایی مختلف با این روزمرگی و تکرار و چالش‌های در مسیر حیات خود دست و پنجه نرم می‌‌کنیم. بهار منشی یک آموزشگاه زبان است و در خانه ماردبزرگش زندگی می‌کنند چون پدرش تمام پولش را از دست داده است. در این کتاب با سرنوشتش همراه می‌شویم.

خواندن کتاب داستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب داستان

رفتم زبانکده، آقای سروری وقتی دید که زیاد حال مناسبی ندارم گفت خودم میمونم و تو برو خونه استراحت کن. الان وقت رفتن به خونه و تنها شدن نبود، از تنها شدن وحشت داشتم همه چی بهم حمله می‌کردند، ولی خب به آقای سروری هم حق می‌دادم چون کاملا متوجه می‌شدم هیچ کاری رو درست انجام نمی‌دم، آروم خداحافظی کردم و از اومدم بیرون هوای سرد یهو خورد به صورتم انگار یکی آب پاشید بهش، جام کردم، دوسش داشتم دوست داشتم برگردم داخل و بزنم بیرون و همین حالت تکرار شه ولی میدونستم نمیشه چون دیگه میدونم.

از وقتی یادمه دارم انتظار می‌کشم، صبر می‌کنم. از وقتی یادمه چشام به یه لحظه‌ایه که قراره همه چی توش درست بشه، همه چی همونی بشه که می‌خوام، از وقتی یادمه فقط دارم تحمل می‌کنم یا روز رو یا عمر رو یا آدم‌های دور ورم رو یا خودم یا اتفاق‌هایی که واسم می‌افتن، از وقتی یادمه چیزی رو که می‌خواستم سخت به دست آوردم.. باورم شده بود یهویی به همه چی نمی‌رسم.. دو سال پشت کنکور بودم. سه سال طول کشید اولین کامپیوتری که خواستم رو خریدم. یه سال زور زدم تا تونستم یه گوشی دوربین دار واسه خودم بخرم. از وقتی یادمه من منتظرم.

دوم دبیرستان بودم با بابک آشنا شدم، نه من سنی داشتم نه او، هر دوتامون بچه بودیم، اون موقع به چیزی فکر نمی‌کردم... اولش واسم یه حس غریبی بود که دوسش داشتم. می‌گفتم بالاخره یکی منو دوست داره، همیشه فکر می‌کردم من زشتم و بقیه دخترها از من قشنگترن و هیچ کس از من خوشش نمیاد. وقتی او بهم گفت دوست دارم انگار دیگه اونی نبودم که قبلا بود. اینو هم بگم اعتماد به نفس پایینی هم نداشتم، به هم نمی‌خورن ولی واقعا همین بود به خودم می‌گفتم من زشتم ولی آدم کمی رو هم نمی‌خواستم... آدم‌هایی رو که هیچی نداشتن رو نمی‌خواستم... سارا دوستم با یه پسری حرف میزد که از بابک سرتر بود، پسر درس خونی بود ولی بابک نه، قشنگتر از بابک بود، اجتماعی‌تر از او بود.. حالا که فکرشو می‌کنم خندم می‌گیره آخه از یه پسر هیجده ساله چه انتظاراتی داشتم، یکم که از ارتباط من و بابک گذشت غصه خوردم که چرا درس نمی‌خونه چرا مثل فلانی نیست، چرا اینطور حرف میزنه، یه حس مقایسه‌ای افتاد تو وجودم که باعث فاصله افتادن بینمون شد، ولی باهاش حرف میزدم و ارتباطمو باهاش قطع نکردم، قبلش گفته بودم که یک نفر به من گفته بود که منو دوست داره و همین باعث شده بود من از دستش ندم چون می‌ترسیدم کسی دیگه‌ای وجود نداشته باشه، یه مدت که گذشت، نمی‌دونم چی شد، دارو ریختن تو غذام، کسی وردی خوند، اتفاقی افتاد که متوجه نشدم، مثل دیوونه‌ها شده بودم. بابک این جور بابک اون جور. چشام به لبش بود ببینم چی میخواد بگه که منم همون حرف رو بزنم نگام به نگاهش بود که کدوم ور میخواد نگاه کنه که منم همون ور نگاه کنم، دلم خون میشد تا ببینمش، جیگرم پاره پاره می‌شد، اگه باهم بحثمون می‌شد... پولام رو جمع می‌کردم می‌دادم بهش.. به خودم می‌گفتم لازمشه که داره بهم می‌گه پول لازمه، از من پول بگیره بهتره اینکه از یه غریبه بگیره، من در این حد خودم رو کس و کار بابک میدونستم حتی تو اون سن... خیال نشه خیلی پولدار بودیم ولی دستمون خوب به دهنمون می‌رسید... از مامان پول گرفتن کار سختی بود معمولا از بابا می‌گرفتم... کار بابا آزاد بود، مغازه فروش قطعات خودرو داشت، درآمدش بد نبود بسته به بازار بود می‌دیدی یه مدت بازارش رونق داره و جیبش پره، یه عیب سنگینی که بابا داشت این بود که اصلا مدیریت رو درآمدش و دخل و خرجش نداشت، و زود خالی میشد این خالی شدن جیبش اینطور نبود لنگ بزنیم فقط خارج اضافه نمی‌تونستیم خرج کنیم. برگردم سمت بابک، همه جوره هواشو داشتم، یه سال به سختی گذشت سختی از این بابت که نباید خانوادم متوجه می‌شدن که من و بابک با هم حرف میزنیم وگرنه قیامت می‌شد. 

sepide
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

اصلا کتاب خوبی نبود کاملا بی معنا و مفهوم

mehdi704
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

داستان خیلی ضعیف بود، بیشتر روایت یه دوره از زندگی طرف بود که بصورت کاملا ناشیانه به رشته تحریر درآورده بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۱ صفحه

حجم

۱۰۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۱ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان