
کتاب موتا
معرفی کتاب موتا
کتاب موتا، اولین اثر نازنین تقی زاده است، این کتاب سرشار از احساس های لطیف و زنانه است.
کتاب موتا مجموعه نامههایی است که دختر جوانی خطاب به دخترش که در آینده به دنیا خواهد آمد نوشته است. دخترک هنوز مجرد است اما از الان مطمئن است که روزی عشق را پیدا خواهد کرد و حتماً دختردار خواهد شد. به زندگی از زاویه زنان نگاه میکند و در قالب داستان و به زبان ساده اکثر مسائل را مثل عشق و نابربری جنسیتی و ... بررسی میکند. گاهی از خاطرات خودش تعریف میکند و این گونه دخترش را با زندگی زنان در زمان خودش آشنا میکند.
خواندن کتاب موتا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب موتا
همین حالا ایستاده ام جلوی پنجرهٔ اتاقم و از شیشه اش دارم خودم را نگاه می کنم. دستم را روی شکمم می گذارم. هم ترس و هم خوشحالیِ عجیبی وجودم را فرا می گیرد. اینجایی که الان دارم با دستم نوازش می کنم، روزی اولین خانهٔ تو خواهد بود. جایی که اِستارت زندگی ات را می زنی و همه چیز را از همان جا شروع می کنی. باورم نمی شود. جوجهٔ رنگی من! تصمیم گرفته ام همه چیز را بی کم و کاست برایت تعریف کنم و سر قولم می ایستم. پس بگذار این را هم بهت بگویم که من بچگی ها خیلی اوقات که تنهایی بازی می کردم، کوسن کوچک روی مبل را می گذاشتم زیر بلوزم و از صندلی ها می گرفتم و وانمود می کردم که به زور راه می روم. کج می نشستم روی مبل ها و آخ و اوف می کردم. ذوق می کردم که روزی مادر خواهم شد. نخند، مطمئنم الان در سنی که هستی و این نامه را می خوانی، آن روزها را پشت سر گذاشته ای و خوب می دانی چه می گویم.
همهٔ ما از همان موقع هایی که یک دختر کوچولو هستیم، خاله بازی می کنیم، هر از گاهی جلوی آینه می ایستیم، دستمان را روی شکممان می گذاریم و می خواهیم مادر شدن را تصور کنیم با این که خیلی از آن فاصله داریم. این راز ما دخترهاست و هیچ وقت به پسرها، چیزی نمی گوییم. حتماً آن ها هم اسرار زیادی دارند که می ترسند، ما بفهمیم ولی یادت باشد که ما هم چیزی ازشان نمی پرسیم. بجز این که گاهی دیده ایم چطور یواشکی لباس مرد عنکبوتی پوشیده اند و سعی می کنند از دیوار اتاقشان بالا بروند. ولی خب ما دخترهای آبروداری هستیم و به رویشان نمی آوریم که زیاد شاهد این صحنه ها بوده ایم. خدا می داند، شاید آن ها هم یواشکی ما را با بالش در شکم، جلوی آینه دیده اند و به رویمان نیاورده اند. حتی تصورش هم وحشتناک و خیلی خنده دار است. جرأتش را هم ندارم که از پسرخاله ام بپرسم که چیزی از آن روزها می داند یا نه. حالا سال های زیادی از آن روزها می گذرد. من وقتی در آینه به خودم و کمر باریک و لاغرم نگاه می کنم، تازه می فهمم چقدر از تو و رؤیایت دور هستم. تو، درست همین جا در شکم من به وجود خواهی آمد و من اول تو را یواشکی در دل خودم حدس می زنم. بعد یک بِیبی چِک کوچک از داروخانه می گیرم و بالای پنجاه درصد به درست بودن شکّی که کرده ام، فکر می کنم. ولی هنوز به کسی چیزی نمی گویم. بعد هم با تِست رسمی آزمایشگاه می فهمم که تو قطعاً وجود داری. می دانم هیچ وقت پدرت احساس آن لحظه ام را نخواهد فهمید. چون بالاخره مرد است و آن ها خیلی وقت ها فاصلهٔ زیادی با آنچه ما احساس می کنیم، دارند. دختر عزیزم، هیچ وقت در زندگی ات از مردان، انتظار نداشته باش که ما را درک کنند. چون آن ها از جنس دیگر و دنیای دیگری هستند. ما نباید مجبورشان کنیم، در همه حال احساس ما را بفهمند. چون ما هم آن ها را نمی فهمیم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه