کتاب از دل
معرفی کتاب از دل
کتاب از دل نوشته رابین رابرتز است که با ترجمه مهدی قراچهداغی منتشر شده است. این کتاب هفت قاعده برای زندگی را به شما یاد میدهد.
نویسنده قویآ معتقد است که باید خود را در موقعیتی قرار بدهید تا اتفاقات خوشایندی برای شما بیفتد. میتوانید هراندازه که دلتان خواست نیایش کنید، امیدوار باشید و در رؤیا فرو بروید، اما اگر وقتی شانس در خانه شما را میزند آماده نباشید، فرصت مناسب را از دست میدهید. اغلب اوقات کسی که توپ را میگیرد با استعدادترین اشخاص نیست، بلکه خودش را در جایی قرار داده که میتواند دستش را دراز کند و توپ را بگیرد.
این کتاب به شما یاد میدهد موفقیت را چگونه پیدا کنید و به سمت آن بروید.
خواندن کتاب از دل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی به دنبال یک زندگی موفق هستند پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب از دل
پدرم برای رسیدن به موفقیت جاگیری کرده بود. او به شغلی که دوست داشت رسید. او توانست برای خانوادهاش فرصتهایی ایجاد کند که خود او هرگز از آنها برخوردار نبود. او کاری کرد تا فرزندانش هم به موفقیت برسند.
مادرم نیز به من الهام بخشید. هنوز وقتی فکرش را میکنم که چگونه آرام و بیسر و صدا هدفهایش را دنبال میکرد شگفتزده میشوم. پدر و مادر او بیش از شش کلاس ابتدایی درس نخوانده بودند. مادرم اولین فرد خانواده بود که به کالج رفت. او با ۱۰۰ دلار بورسیه تحصیلی به دانشگاه هووارد رفت. اما مانند اغلب زنان آن دوران هدفش تشکیل دادن خانواده بود. یکبار به خنده گفت که کسی از او پرسید در دانشگاه چه کرد و او جواب داد: «در فوق برنامههای درسی زیاد شرکت کردم اما در یافتن همسر ناکام ماندم.»
مادرم هرگز تا زمانی که ما بچه بودیم در بیرون از خانه کار نکرد. اما او امروز در حالی که ۸۲ سال از عمرش میگذرد، تجربههای کاری پراسم و رسمی را پشت سر دارد. او چندینبار توانست به مقام ریاست و مدیرعاملی سازمانهای بزرگ میسیسیپی برسد.
خوب فکر کنید. مادرم تا قبل از شصت سالگی کاری در بیرون از خانه انجام نداده بود. از مادرم پرسیدم چگونه توانست این کارها را بکند. او جواب داد: «وقتی پدرتان بازنشسته شد و ما به شهر پاس رفتیم، اولینکاری که به فکرم رسید این بود که درگیر فعالیتهای سیاسی شوم. درگیری من با مسایل سیاسی مرا با فرصتهای دیگری آشنا کرد. توانستم با فرماندار آشنا شوم.»
پرسیدم: «چگونه توانستی با فرماندار آشنا شوی؟ تو در میسیسیپی حتی یک روز بیرون از خانه کار نکرده بودی.»
مادرم جواب داد: «از آن جهت توانستم با فرماندار آشنا شوم که میخواستم نقش فعالی در جامعه داشته باشم. در سازمانی کار میکردم که در جریان آن با فرماندار آشنا شدم. او مرا به مرکز کودکان عقبافتاده جکسون فرستاد. از این کارم لذت فراوان بردم. این اولین سمت من بود. بعد همه شهرداران ساحل خلیج میسیسیپی مرا به عنوان نماینده خود در ورزشگاه بزرگ معرفی کردند. این هم سکوی پرتاب دیگری شد. بعد به فدرال رزرو رفتم و آنجا به عنوان نماینده فرماندار کار کردم.»
حجم
۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
حجم
۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه