کتاب گره دریایی
معرفی کتاب گره دریایی
کتاب گره دریایی نوشته وحید حسنیهنزایی است. این کتاب روایت جذابی از مردی است که روی یک سکوی نفتی کار میکند. این کتاب روایتی جذاب است که خواننده را با خود همراه میکند. داستان فرصت تجربهای تازه به مخاطب میدهد.
خواندن کتاب گره دریایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب گره دریایی
من تاب خوردم و از آن دهانهٔ گشاد پایین رفتم. سیاهچال بود. سرم که از عرشه پایینتر رفت؛ انگار دنیا تار شد. هیچچیز پیدا نبود. گفتم نگه دارند تا چشمم به سیاهی عادت کند و بتوانم چیزی ببینم. مدتی صبر کردند. بالابر که حالا شده بود پایینبر، ایستاد تا چشمانم عادت کند.
انعکاس نور را در سیاهی روغن میدیدم. تقریباً دو متر با روغن فاصله داشتم. مرا برد پایینتر تا بتواند در افق حرکتم دهد. بازوی بالابر آمده بود توی مخزن. نور که میانداختم؛ از سه طرف انتهای مخزن پیدا نبود؛ فقط یک دیوار دیده میشد. دیواره و سقف و کف، مشکی بود و انگاری سیاهچالهای بود که نور چراغ کلاهم را به خودش میخورد. دماسنج را گرفتم بهسمت روغن؛ دمای نود را نشان داد. حرارت را داشتم حس میکردم. وقتی دما را اعلام کردند؛ بحث درگرفت. بیسیم یکسره شده بود و همهٔ حرفها را میشنیدم. مهندسها روی این به توافق رسیدند که باید مواد ضدّ رسوب، دمای روغن را بالا برده باشد.
پیچ دوم و سوم را باز کردم. چهارمی باز نشد. دما روی صدوبیست بود. داشتم گُر میگرفتم. جِزجِزی از پشتسرم شنیدم؛ باران گرفته بود. باران میخورد روی روغنها و حلّالها و برای خودش میجوشید. بخار آب به بخار روغن اضافه شد. گفتند که باید در مخزن را ببندند. موافقت کردم و گفتم زودتر این کار را بکنند؛ تا بخارپز نشدهام. آب نباید قاطی روغن میشد. دوتا فن دیگر اضافه کردند که با لوله، هوا را از لای در نیمهباز مخزن روغن بدمد داخل. پیچ چهارم را رها کردم. پیچهای پنج و شش بهتر باز شدند. مچ دستهایم، جاییکه دستکش و آستینم به هم رسیده بودند، شروع کرد به خارش و سوختن. عرق صورتم چفیهٔ دور گردنم را خیس کرده بود و سوزش کمی پشت پای راستم حس میکردم. هرچه سریعتر باید این شانزده پیچ، باز میشدند. بوی حلّال به دماغم میرسید. نگاهی به بادگیرم انداختم. کنار زانویم به جایی گرفته بود و پاره شده بود. دیگر بدنم آسیبپذیر شده بود. هول کردم. پیچها را تندتر باز کردم. خیلی بدقلق شده بودند و مقداری هم چرببودن سطح دریچه و پیچها موجب دررفتن آچار میشد. بدنم داشت میسوخت.
حجم
۱۰۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۱۰۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
میشه از کتاب لذت برد حتی اگه با بعضی نقطه نظرات متعصبانهی نویسنده موافق نبود. کاش کتابی بهعنوان نقد و پاسخ به این داستان نوشته میشد، و کاش اگر نوشته میشد اجازهی چاپ پیدا میکرد.
داستان حال و هوای جدیدی داشت برام.چیزایی ک درمورد ناو و کشتی میگفت خیلی برام تازگی داشت و جالب بود.
بدک نبود ولی نویسنده می تونستم که بهتر از این هم بنویسید.