کتاب ترکش عشق
معرفی کتاب ترکش عشق
کتاب ترکش عشق نوشته روحانگیز ثبوتی یکی از کتابهای داستانی آب نشر عطران است.
نشر عطران فعالیت خود را از سال ۱۳۹۵ با انتشار کتابهای حوزه مهندسی آب و فاضلاب آغاز کرد. اکنون در زمینههای گوناگون از جمله علمی، آموزشی و ادبیات فعالیت میکند. این نشر تاکنون جشنوارههای مختلف ادبی نیز برگزار کرده است.
در حال حاضر بخشی از کتابهای نشر عطران با هدف رفع نیازهای آموزشی قشر متخصص تامین میشوند و بخشی دیگر موضوعات ادبی و هنری دارند.
کتاب ترکش عشق یکی از کتابهای داستانی و جذاب این نشر است.
خواندن کتاب ترکش عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به دنبال داستان عاشقانه هستید این کتاب را از دست ندهید.
بخشی از کتاب ترکش عشق
عسل
سر سفره عقد اگر می دانستم با گفتن "بله" تا آخر عمر برای یک لقمه نان باید چهار نعل بدوم، بجای عسل، سرب داغ به دهان می گذاشتم.
رهایی
زن چیزی به مرد گفت و به پنجره اشاره کرد.
مرد روی مبل نشسته بود و بی تفاوت روبه تراس سرک کشید. خودم را به کنج دیوار چسباندم.
زن دوباره چیزی به مرد گفت و این بار روزنامه را از دست مرد قاپ زد و به پنجره اشاره کرد.
مرد از جایش برخاست و نگاهی سرسری به تراس انداخت و برگشت اما سرجایش ننشست. آسمان تاریک بود و راهی برای فرار نمی دیدم.
مرد با چوب دستی وارد تراس شد. آرام پشت کارتون های روی هم انباشته شده، خزیدم با چه زبانی بگویم اشتباه کردم؟
مرد چوب دستی را در فضا می چرخاند و با یک پایش به کارتون ها لگد می زد. بی اختیار از پشت کارتون ها بیرون پریدم زندگیم را تمام شده دیدم. او با یک جست، من را در فضا گرفت و دستی روی پر و بالم کشید و از لای توری پاره شده ایی که آمده بودم رهایم کرد.
سرفه
قطار، تنها جاییِ است که در آن از تبعیض شغلی خبری نیست. "ما" کارگرهای رستوران و "دکتر" قطار همگی روپوش سفید می پوشیم. داروخونه قطار بغل آشپزخانه است. وقت بیکاری ما و دکتر هرکدام درباره کارِ دیگری نظر کارشناسی می دهیم و کوتاه هم نمی آیم!
یکی ازسفرها، چایی سفارشی دکتر را برایش بردم. خودش نبود. موقع بیرون آمدن درحالی که دست هایم توی جیب و سرم پایین بود (ژست دکترا!) با مرد میان سالی که دستش روی سینه اش بود، سینه به سینه شدم. بیحال و خسته به نظر می آمد و آخر هر جمله سرفه می کرد. گفت:
دکتر، سرفه امانم را بریده و از سرفه سردرد گرفتم. همسفرهام ازسرفه هام کفری شدن یه چیزی بده بخورم بلکه سرفه ام بند بیاد.
دلم برایش سوخت معلوم بود خیلی درد کشیده. چشمم به جعبه قرص روی میز افتاد نخواستم نا امیدش کنم و بگویم من دکتر نیستم. با اطمینان دو قرص از جعبه در آوردم و توی دستش گذاشتم، گفتم:
یکی از این بخور اگرخوب نشدی دومی رو هم بخور. برای سلامتی ام دعا کرد و رفت.
سرگرم مرتب کردن آشپزخانه بودم که دکتر آمد، پرسید:
من نبودم کسی نیومد؟ خبری نشد؟ یادم نبود که ویزیت داشتم! به ثانیه نکشید که به خاطر آوردم و جریان را تعریف کردم دکتر هراسان گفت:
بیا ببینم چه کار کردی؟ با هم به داروخانه رفتیم و قرص رو نشانش دادم. نمی دانم چرا لخت و رنگ پریده روی صندلی افتاد. گفت:
این قرصِ ضدِ یبوستِ... یه دونش فیل رو از پا در میاره. تو سر زنان پرسید:
کی بود؟ حالا کجاست؟ می شناسیش؟ شانه هایم را بالا انداختم و سرم رو به چپ و راست چرخاندم. تَه دلم خالی شد.
صبح روز بعد که سینی سفارش ناشتایی رو برای مسافری می بردم، مرد میان سال را دیدم.
سراغش رفتم و با خوشحالی گفتم:
سلام حاجی. سرفه ات خوب شد؟ به طرفم چرخید توی چهره اش رنج شب قبل و دلهره اتفاق رخ داده پیدا بود. بی رمق سرش را جنباند و با احتیاط گفت: جرات ندارم سرفه کنم!
حجم
۳۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۳۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه