دانلود و خرید کتاب هنا تهمینه ماوائیان
تصویر جلد کتاب هنا

کتاب هنا

انتشارات:نشر عطران
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هنا

کتاب هنا نوشته تهمینه ماوائیان، داستانی خواندنی از خانواده‌ای است که گرفتار بیماری کرونا شده‌اند. 

درباره‌ی کتاب هنا

هنا، دختر خانواده، روزی متوجه می‌شود که مادرش، شب از خواب بیدار می‌شود و با پوشیدن دستکش و پوشاندن صورتش، بیرون می‌رود و مردی را به داخل انبار خانه می‌برد. دختر که متوجه رفتار عجیب و غریب مادرش شده است، سراغ آن‌ها می‌رود تا از ماجرا سر دربیاورد.

کتاب هنا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوست‌داران داستان‌های ایرانی از خواندن کتاب هنا لذت می‌برند. 

بخشی از کتاب هنا

ساعت از دو نیمه شب گذشته بود و موبایل مامان به صدا در آمد. هراسان آن را برداشت و آرام جواب داد.

- الو، بالاخره رسیدی، نگران نباش بچه‌ها همه خوابن.

پاورچین در اتاق را باز کرد و بدون اینکه برق راه‌پله را روشن کند به سمت حیاط رفت. چراغ قوه‌ی گوشیش روشن بود. از صبح مامان مشکوک و رنگ پریده به نظر می رسید و متوجه شدم که از غروب خودش را به خواب زده بود. پرده را کنار زدم و از پشت پنجره نگاه کردم مامان دم در حیاط داخل بشکه ی یونجه یک بقچه را پنهان کرده بود بازش کرد و یک روسری را تا زد و روی صورتش کشید و دو تا دستکش پارچه‌ای هم دستش کرد. در را باز کرد و مردی که روی سرش پتویی کشیده بود وارد حیاط شد و مدام سرفه می‌کرد و تا کمر خم شده بود نوک پتو برف‌های روی زمین را جارو می‌کرد. بازویش را گرفت و او را کنار حوض نشاند.

این وقت شب توی این برف و سرما کی می‌توانست باشد و چطور خودش را به بالای تپه رسانده بود و مامان هم از قبل منتظرش بود. کشان‌کشان او را به حیاط پشتی داخل انبار غلات برد و گاهی مامان به سمت عقب بر می‌گشت و پنجره‌ی هال را می‌پائید و من سرم را می‌دزدیدم.

هزار فکر به ذهنم رسید و نمی دانستم چکار باید بکنم. وسط اتاق بی‌اختیار قدم می‌زدم. آن‌قدر سرعت قدم برداشتنم زیاد شد که زانا را از خواب بیدار کردم و مامان را صدا می‌زد. بغلش کردم و او را به آشپزخانه بردم از داخل یخچال شیشه‌ی آب را برداشتم و توی لیوان آب ریختم.

- آب میخوری؟

- نه آب نمی خوام مامان چرا بلغم نمی کنه؟

- مامان خوابیده تو هم بخواب.

زانا را روی دوشم چرخاندم و برایش لالایی زمزمه کردم.

لاؤه لاؤه کَم لاؤه م وَ راسَه

هَلول کی بِراکم مَخمَلِ خاصَ

لاؤه لاؤه کَم اَرانِت بُوشِم

دِران مِرواری کاکول اُوریشِم ...

با گریه خوابش برد و رختخواب او را کنار گلاره گذاشتم و پتو را رویش کشیدم. از پنجره‌ی هال در انبار غلات را نگاه کردم. خبری نبود. شنل بافتنی‌ام دم در آویزان بود روی دوشم انداختم و پله‌ها را آرام یکی‌یکی پایین آمدم. دمپایی آبی را پوشیدم. وسط حیاط زیر پام سر خورد و خوردم به بشکه ی جو سطل بالای آن افتاد.

خیلی زود لو رفتم و مامان هول و رنگ پریده از انبار بیرون آمد. سر و صورتش را پوشانده بود و شبیه دزدها شده بود مثل همیشه هراسان به‌طرفم نیامد که ببیند اتفاقی برایم افتاده یا نه. از دور گفت:

عالی بود
۱۳۹۹/۰۸/۰۵

خیلی سطح پایین مثل کوکب خانم زن با سلیقه ای است ، نویسنده عزیز بهتر نیست بیشتر کار کنید

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۴۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۵ صفحه

حجم

۴۴۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۵ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان