کتاب گورستان مسافران
معرفی کتاب گورستان مسافران
کتاب گورستان مسافران نوشته عماد لک در قالب داستانی کوتاه سعی دارد تا تاثیر رفتارهای مختلف افراد را در زندگی دیگران به شما نشان دهد.
درباره کتاب گورستان مسافران
انتشارات نسل روشن در تلاش است تا با ایجاد یک بستر مناسب در حمایت از مولفان و همچنین ماندگاری ایدهها، آثار و افکار آنها و با انتشار کتابی ارزشمند که از سطح علمی مطلوبی برخوردار باشد به وظیفه انسانی و اعتقادی خویش عمل کند تا بتواند اثری سازنده را به عنوان میراثی ناچیز برای نسل روشن باقی گذارد.
هر بنایی که ساخته میشود برای اینکه بتواند در برابر هرگونه فشار احتمالی مقاوت کند و برای مدت طولانی دوام داشته باشد نیازمند محاسبات دقیق و جزء به جزء برای تمام بخشهای آن است. شخصیت انسان نیز به همینگونه است. او باید برای یک به یک رفتارش تفکر کند تا در برابر مشکلات پیش رو دوام بیاورد و شخصیتش فرو نریزد. گاهی فرو ریختن یک ساختمان باعث بوجود آمدن خسارت به ساختمانهای اطراف میشود. فرو ریختن شخصیت یک انسان نیز باعث ایجاد خسارت در اطرافیان می شود. در این داستان سعی بر این بوده که تعدادی از این رفتارها و نتیجه آن به نوعی نشان داده شود تا شاید با بازنگری در برخی از رفتارمان بتوانیم دنیایی زیبا برای خودمان و اطرافیانمان بسازیم.
خواندن کتاب گورستان مسافران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب گورستان مسافران
آسمان بر روی زمین تاریک شده بود و آدم کمی میترسید. نمیدانست داستانهایی که راجع به جهان بعد از مرگ شنیده بود واقعیت دارد یا نه؟ کمی دلشوره داشت و هر لحظه منتظر یک اتفاق بود. او همانطور که داخل قبر دراز کشیده بود نگاهش به آسمان و ستارهها افتاد. تا به حال آسمان را به این زیبایی ندیده بود. او بدون اینکه به جایی متصل باشد خودش را وسط آسمان و غوطهور در بین ستارهها حس کرد. او میتوانست همهٔ ستارهها و سیارهها را ببیند و به راحتی به آنها نزدیک شود. این موضوع به طوری برایش جالب بود که به کلی دنیای بعد از مرگ را فراموش کرده بود و زمان برایش نامفهوم شده بود. آدم از بزرگی و وسعت آسمان در شگفت بود و با نگاه کوچکی به گذشته لبخند تلخی زد، که چقدر فرصتها را در پی ساختن دنیای کوچک خود از دست داده است.
آدم مدتی غرق در این حال بود که احساس کرد کسی او را صدا میزند.
“آدم... آدم... آدم...”
او به خودش آمد و به دنبال صاحب صدا گشت ولی کسی را ندید. فکر کرد که توهم بوده ولی دوباره آن صدا تکرار شد.
“آدم... با توام... حواست کجاست!”
آدم ترسیده بود و نمیدانست چه اتفاقی رخ خواهد داد. نمیخواست چیز بدی را در ذهنش تصور کند ولی ناچار بود که از این مرز عبور کند. او با دلشورهٔ زیاد و کمی تمرکز توانست صاحب صدا را ببیند ولی نه به طور واضح. با ترس و صدایی لرزان پرسید:
“تو... تو... تو کی هستی و با من چه کار داری؟!”
صاحب صدا جواب داد: “نترس چیزی نیست. فقط اینکه تو مُردی و اینجا خونهٔ جدید و همیشگی توست.”
ترس تمام وجود آدم را گرفته بود. به سختی میتوانست صحبت کند. دوباره با صدایی لرزان پرسید:
“تو... تو... تو کی هستی و با من چه کار داری؟”
صاحب صدا جواب داد: “نترس من دوست توام و اومدم که کمکت کنم.” بعد از شنیدن این جمله کمی از ترس آدم کم شد ولی هنوز نمیدانست چه اتفاقی قرار است برای او رقم بخورد. صاحب صدا گفت: “نترس. همه اولش این ترس رو دارن ولی وقتی کم کم با شرایط جدیدشون آشنا شدن، ترسشون از بین میره.” آدم با نگرانی پرسید: “چه اتفاقی قراره اینجا واسه من بیفته؟ من داستانهای زیادی راجع به دنیای بعد از مرگ شنیدم.” صاحب صدا جواب داد: “عجله نکن. خودت کم کم متوجه میشی. البته فرقی هم نمیکنه چون اگه قرار باشه که هر اتفاقی بیفته، حتماً میفته و تو هم کاری نمیتونی بکنی. هر کاری که لازم بود در دنیا انجام دادی.” آدم پرسید: “تو کی هستی؟ فرشته یا شیطان؟” صاحب صدا خندید و گفت: “نه بابا منم یکی بودم مثل خودت، یه انسان. من در دنیا وکیل بودم و حالا هم اینجام که کمکت کنم.” آدم گفت: “نمیدونستم که اینجا هم وکیل به درد میخوره.” وکیل گفت: “نه اشتباه نکن.
حجم
۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
حجم
۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه