کتاب شمس خاموش
معرفی کتاب شمس خاموش
شمس خاموش اثر سینان یامور، مولویشناس و عرفانشناس ترک است. این کتاب شما را به زندگی شمس تبریزی عشقآفرین بزرگ و بیهمتا دعوت میکند.
امروز از مردم کوچه و بازار هم که درباره مولوی بپرسی، دست کم به اندازه یک جمله هم که شده از او میگوید. نام بزرگ مولانا همیشه با افتخار بر لبهای مردم این کشور جاری است و باعث افتخار جهانی.
اما این که مولونا چگونه مولانا شد و نفس عشق چطور چون گردبادی پهناور در سینهاش پیچید و روح و جانش را در خود فرو برد، خود داستان بینظیر و زیبای دیگری است که در این کتاب با آن آشنا خواهید شد.
درباره کتاب شمس خاموش
در این کتاب شمس تبریزی را خواهید شناخت، آن هم نه مانند بیشتر آثار ادبی کهن یا تفسیر غزلیات شمس بلکه شمس، خود قصه گوی داستان زندگیاش میشود و شما را با خود در این ماجرا همراه میکند. در کتاب «شمس خاموش» با کلمات و جملاتی ملموستر و صمیمیتر برخورد میکنید و به شکل آشناتر، به زندگی او راه پیدا میکنید و با هیجان و اشتیاق، قدم به قدم با او همراه میشوید.
مهرنوش پرتوی مترجم این کتاب فارغ التحصیل زبان شناسی ترکی استانبولی از دانشگاه آنکاراست.او پیشتر سالهای متمادی نویسنده وگوینده ممتاز رادیو بوده است.مترجم این کتاب برای ترجمه ی هرچه شیواتر وجذاب تر کتاب,تلاش کرد تا با حضور مستمر در قونیه ومقبره حضرت مولانا در انتقال احساس وتاثیر گذاری عمیق تر ماجرای کتاب,احساسات وتحول درونی خواننده را به چالش بکشد.
خواندن کتاب شمس خاموش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به شناخت بیشتر مولوی و شمس تبریزی و دوستداران عرفان و سرگذشت عارفان ایرانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره سینان یامور
سینان یامور نویسنده کتاب عرفان شناس و مولانا شناس اهل ترکیه است.از او کتابهای متنوعی به چاپ رسیده که همگی با تیراژ بسیار بالا و تعداد چاپهای استثنایی روبرو شده.کتاب شمس خاموش و یوسف و زلیخای این نویسنده به ده زبان مختلف ترجمه شده.آثار این نویسنده بزرگ در قالب رمان با قلمی بسیار زیبا وتاثیرگذار است که هر خواننده ای را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد.
بخشی از کتاب شمس خاموش
جوانی کم سن و سال بودم، با این وجود، روح بی تابم را در مشت گرفته بودم و دیار به دیار، شهر به شهر، در گذر و جستجو بودم به افغانستان، پاکستان، آذربایجان، هندوستان و چین سفر کردم. هیچکدامشان برایم جذابیتی نداشت. درست مثل پرندهای مهاجر، از ایران، عراق و سوریه همچنان به کوچ خود ادامه دادم تا به سرزمین مقدس مکه و مدینه رسیدم. مکه و مدینه برای من به معنای نفس کشیدن در هوای معطر رسول الله بود. در تمام مدتِ طواف کعبه، با خدای خود نجوا میکردم.
- خداوندا آتش این عشق هر چه شعلهورتر بهتر، آنچنان که بسوزاندم و خاکسترم کند.
حین زیارت مزار پیامبر اکرم، درونم آنچنان منقلب شده بود، چنان حال غریبی داشتم که گویی از تمامی هوای آنجا سرشار شده بودم. در جوار مزار پیامبر خوابیده بودم، در خواب شنیدم که کسی گفت، آن کس که بدنبالش هستی در دیار روم پیدا میکنی. بعد ازآن که فرائض حج را به پایان بردم مجدد به شام برگشتم. نیرویی پر رمز و راز، من را در شام نگه میداشت. انگار این شهر عرفات، همانی است که در جستجوی من است. تو گویی این شهر، میعادگاه ملاقات خواهد بود...
آدم و حوا نیز ماهها را در تکاپوی یافتن یکدیگر گذراندند و عاقبت در تپه عرفات یکدیگر را ملاقات کردند عرفات، میعادگاه است یا رب! عرفات من، چه زمانی خواهد بود؟!
قبل از آشنایی با مولوی، شهر به شهر سفر میکردم. با این هدف که با پیران عشق، ملاقات کنم. به هر شیخی برخورد میکردم، از آنها در خصوص عشق میپرسیدم. هیچکدامشان قادر به پاسخگویی به سوالاتم نبودند.
حرف استادم در گوشم بود. عشق، مرا به شهری به اسم قونیه خواهد کشاند. چه باید میکردم، عشق؟! من باید به سراغ عشق میرفتم یا عشق، خود به سراغم میآمد؟!
حیران ماندهام ای عشق. میگردم و میچرخم در جستجوی تو. بدنبال آنچه که دلتنگم. آنچه که از من دور است. آن دور نزدیک. آن عشق نزدیک! بدنبال جوهر درونم، اصلاً خودِ درونم هستم.
ای عشق! تو یاریام کن، بدنبال کوی خودم و خود توام. (بدنبال توام از خود و خودم از تو) جهان که نه در من است نه در تو، ولی در عین حال، هم در توست، هم در من! میگردم و باز هم میگردم. یک آرامش، یک پذیرش، یک پاکباخته، منم من. بله میجویمت ای عشق. ای نزدیکتر از من به من. میچرخم و در جستجویم، میچرخم، اما هنوز نیافتهام... .
آتشی است در درونم ای عشق، آنچنان مرا میسوزاند که قابل وصف نیست. چشمانم پر آب، چون آب روان. سینهام در سوز و گذار، در آتش درونم، ابراهیمِ ایمن از آتش را جستجو میکنم. چشمانم میبارد و میبارد آنچنان آبشاری که وجودم را حتی خیس میکند. با این حال نه آتشخانهٔ دلم را خاموش میکند نه چشمانم را پاک میکند.
برای این آتش خانمانسوز سینهام، فقط یک ابراهیم باید. ابراهیمی که با آتش آشتی باشد. در جوش و خروشم. بدنبال راهی میگردم تا این مسیر را کوتاهتر کنم و این زمان را سریعتر. راه خروج برای رسیدن به وعدهٔ دیدار، کدام است؟ کلمهای، بلکه امیدی.
سرگردانی در به درم ای عشق. شبگردی آسمان جُل. به دنبال توام ای عشق، همان که کشتی طوفان زدهٔ نوح را به سلامت به ساحل رساند. ای عشق من، به دنبال آن دوستم، همان دوستی که هم خود، به قربانی نزدیک شود و هم مرا به قربانی نزدیکتر کند!
بدنبال آن دوستم ای عشق، همانی که دلش، ستایشگر کائنات است. آنکه دلش حبیب حق است. کو به کو بدنبال شیخی هستم که منزه و موجه باشد. هرچه مرشد و شیخ، اطرافم بود همه را پر از قصور و تقصیر دیدم. آن کس که تازه از مادر متولد شده، ادعای حق و حق گویی دارد. بیشترِ این افراد، فریبکارند.
ممکن است از لابه لای گفتههایم اینطور برداشت کنید که چقدر شمس، متکبر و خشن است اما شک نکنید اگر آنچه که بدنبالش هستم، پیدا کنم متوجه خواهید شد، منظورم چیست.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۱۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۱۳ صفحه