دانلود و خرید کتاب چمدان لعنتی مانفرد بیلر ترجمه علیرضا مهینی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب چمدان لعنتی اثر مانفرد بیلر

کتاب چمدان لعنتی

نویسنده:مانفرد بیلر
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چمدان لعنتی

کتاب چمدان لعنتی نوشته، مانفرد بیلر است که با ترجمه علیرضا مهینی منتشر شده است. این کتاب یک نمایشنامه است این کتاب روایتی جذاب است از یک ماجرای پلیسی.

درباره کتاب چمدان لعنتی

 نمایشنامه چمدان در اصل برای رادیو نوشته شده است و یک نمایش رادیویی است. در دورانی که رادیو نقش بیشتری در زندگی مردم ایفا می‌کرد، نویسندگان بسیاری، نمایشنامه‌های مخصوص رادیو تنظیم می‌کردند و یا می‌نوشتند. از جمله فردریک دورنمات، هانریش بل و گونتر آیش، مانفرد بیلر نیز در کنار داستان و نمایشنامه، تعدادی نمایشنامه نیز برای رادیو نوشته است.

نمایشنامه چمدان لعنتی با رعایت دو اصل، وحدت زمان و وحدت مکان تماما در یک ساعت و در یک کلیسا می گذرد. ژوزف بر اثر اشتباه یک پلیس کشته می شود و در طی مراسمی در کلیسا که مارتا همسر او نیز حضور دارد، روح ژوزف با او وارد گفتگو می‌شود. صحبت آن‌ها براساس چمدانی است که قصد داشتند آن را دور بیندازند اما در جریان آن ژوزف کشته می‌شود.

خواندن کتاب چمدان لعنتی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب چمدان لعنتی

مارتا - (کمی بعد از دیگران) آمین.

کشیش - ای پدر مقدس عبادات ما فرزندان خطاکار خود را که برای رستگاری روحمان انجام می دهیم از ما بپذیر.

مارتا - آمین (به ژوزف) ما می خواستیم اون چمدون رو دور بندازیم.

ژوزف - (گذشته را به خاطر می آورد) آخ درسته اون چمدون بزرگه رو میگی که خیلی هم سنگین بود.

مارتا - بله همون چمدون که موقع اسباب کشی به خونۀ جدیدمون قرض کردیم و بعد صاحبش دیگه نخواستش.

ژوزف - برای اینکه قفل هاش شکسته بود. حتماً می دونی که اگه من طناب دور بدنه اش نمی بستم درش باز می شد. یک گوشه اش هم پاره شده بود. بله بله راستی کی اون فکر احمقانه به سرش زد؟

مارتا - تو

ژوزف - راست میگی.

مارتا - بله، تو گفتی باید اونو دور بندازیم اما کجا؟ ما نمی تونستیم اونو نگه داریم برای اینکه اتاق ما براش کوچک بود.

ژوزف - اون به طور وحشتناکی بزرگ بود.

مارتا - من زورم نمی رسید تنهایی بلندش کنم حتی وقتی که خالی بود.

ژوزف - من زن دربان رو هنوز یادمه. اسمش چی بود؟

مارتا - گزلا

نظرات کاربران

Ati
۱۴۰۲/۰۳/۳۱

جالب بود اینکه صرفا با دیالوگ، اتفاقی که بین جوزف و مارتا افتاده بود رو متوجه می‌شدی. برای کسایی که می‌خوان دیالوگ نویسیشون خوب بشه توصیه می‌کنم.

کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
۱۳۹۹/۱۱/۰۵

با نخوندنش چیزی رو از دست نخواهید داد

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳ صفحه

حجم

۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان