کتاب درهی ترس و زیبایی
معرفی کتاب درهی ترس و زیبایی
کتاب درهی ترس و زیبایی، داستانی فانتزی از سرزمینی تخیلی نوشتهی رضا فاطمیکیا است. داستانهای که در کتاب درهی ترس و زیبایی اتفاق میافتند، اتفاقاتی خیالی هستند که خواننده را تا انتهای داستان همراه خود میکشانند.
دربارهی کتاب درهی ترس و زیبایی
کتاب درهی ترس و زیبایی، داستانی از یک سرزمین خیالی است. رضا فاطمیکیا در کتاب درهی ترس و زیبایی از سرزمینی عجیب حکایت کرده است. سرزمین پادشاهی قدرتمند و ثروتمند داشت. او سپاهی قوی داشت که به هیچ دشمن و متجاوزی اجازهی ورود به قلمرو فرمانرواییاش را نمیداد. ثروتی داشت که از حد تصور خارج بود و سه دختر زیبا و نجیب و دوستداشتنی. درد پادشاه این بود که هیچ پسری ندارد. اما سرزمینش کوههایی جادویی داشت. کوههای زیبایی که قلههای بلند و مرتفعی داشتند. با دیدن چشم انداز کوهها در دل آسمان آبی قرار داشتند هرکسی هوس میکرد سری به آجا بزند و کوهنوردی کند. اما مشکل این جا بود که تا بحال کسی به آن کوهها نرفته بود که سالم و سلامت برگردد. عدهای به طمع مال و ثروت رفته بودند و عدهای هم صرفا برای خاموش کردن عطش کنجکاویشان. اما هیچکدام بازنگشته بودند....
کتاب درهی ترس و زیبایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به داستانهای فانتزی و تخیلی علاقهمند هستید، از خواندن کتاب درهی ترس و زیبایی لذت میبرید.
بخشی از کتاب درهی ترس و زیبایی
پادشـاه ثــروتش را از راه ظلـم بــه کسـی بدســت نیــاورده بــود. وقتــی کــه جــوان بــود، چنــدین و چنــد ســال پــیش، خانــهشــان در یکــی از روســتاهای دوردست بود، آن دور دورهـا کـه بـه ذهـن کسـی نمـی رسـید اصـلا آنجـا هـم آدمـی زنـدگی کنـد. در یکـی از ترسـناکتـرین و عجیـبتـرین دره هـای آن منطقه زندگی می کرد. سـه طـرفِ روستاشـان را کـوه هـای بسـیار بلنـدی کـه بـرای دیـدن قلـهاش بایـد کلـهات را تـا عمـود بـر آسـمان بـالا میبـردی، بـا سوراخهـای عجیـب و غریـب ترسـناکی، قـرار داشـت. راه ورود بـه روسـتا هـم بیشهزاری با درختهـای خشـک و کوتـاه و بلنـدی بـود کـه رودخانـهای هـم از طــرف کــوه ســمت راســتی سرچشــمه مــی گرفــت و از آن بیشــهزار میگذشت.
هرکسـی جـرأت عبـور از آن بیشـه را نداشـت. جـوانترهـای روسـتا هـم کمکم با بزرگترها مـیرفتنـد و راه و چـاه را از آن هـا یـاد مـیگرفتنـد. قبـل از ورود بـه بیشـه و داخـل شـدن بـه روسـتا، کلبـهای بـا چـوب درخـتهـای همان بیشه سـاخته بودنـد و همیشـه چنـد نفـر در آن بودنـد تـا اگـر غریبـهای قصــد وارد شــدن داشــت، همراهــیاش کننــد و یــا راه را نشــانش دهنــد کــه البته برای این کار از آنها پول میگرفتند.
حجم
۷۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۷۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه