کتاب شب بیستاره
معرفی کتاب شب بیستاره
شب بیستاره، خاطرات شفاهی سردار علی فضلی به قلم محمدمهدی بهداروند است.
سردار علی فضلی از جمله فرماندهانی است که از روزهای اول تهاجم ارتش بعث عراق علیه ایران اسلامی، دلیرانه وارد معرکه شد و در صف مدافعین از انقلاب اسلامی قرار گرفت.او با قدرت فرماندهی و مدیریت خود توانست پلههای ترقی و رشد را یکی پس از دیگری؛ اخلاص و گمنامی طی نماید و با منصب فرماندهی لشکر ده سید الشهداء در کنار سرداران شهیدی چون یدالله کلهر، داود آجرلو، باقر تاجیک، احمد آجرلو، ابراهیم کساییان،غلام کیان پور، حسین میر رضی، احمد عراقی در بزرگترین عملیات نقش آفرینی نماید.
سردار فضلی از جمله فرماندهانی است که همیشه براساس تکلیف عمل نموده و هرگز پا پس نکشیده است.
در این کتاب حقایقی که در زندگی این سردار بزرگ جنگ اتفاق افتاده است را در نهایت صداقت و بدون کم و کاست خواهید خواند.
خواندن کتاب شب بیستاره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به خواندن خاطرات جنگ تحمیلی و سرگذشت قهرمانان جنگ.
بخشی از کتاب شب بیستاره
در۳۱ شهریور۱۳۴۰ در بخش «سرکان» از توابع «تویسرکان» همدان، در خانوادهای متدین و مذهبی متولد شدم. به شش سالگی که رسیدم، وارد مدرسه شدم. از کلاس اول تا سوم ابتدایی را در «دبستان معرفتِ» بخش سرکان خواندم. درسهایم را با دقت و کامل پیگیری میکردم. با شنیدن صدای زنگ تعطیلی مدرسه، کیفم را روی دوشم میانداختم و دواندوان بهسوی منزل میرفتم. همین که وارد خانه میشدم، قبل از هر کاری ابتدا سرپایی کمی نان و چای میخوردم، لباسهایم را عوض میکردم و برای انجام تکالیف به حیاط خانه میرفتم. بعد از تمام شدن تکالیفم فریادی از شادی میکشیدم. در این هنگام مادرم میگفت: «علی باز چی شده؟ چرا داد میزنی؟» من هم خندان و خوشحال میگفتم.
«مشقهایم را تمام کردم.» مادرم با طمأنینه خاصی میگفت: «پسرم اینکه داد و هوار ندارد.»
برنامه روزانه من در این سه سال همین بود. دوست داشتم درسهایم را خوب بخوانم و زودتر با نمرات عالی به کلاس بالاتر بروم. مدیر و معلم مدرسه همیشه من را تشویق میکردند و از آیندهای خوب برایم حرف میزدند. آنها بیشتر اوقات من را بهعنوان دانشآموز نمونه، سر صف به دانشآموزان دیگر معرفی میکردند. هر روز نگاهم به نقطه نهایی؛ یعنی دیپلم بود.
در هفت سالگی، پدرم به دلیل شرایط کاریاش تصمیم گرفت به تهران برود. آن سال؛ یعنی سال ۱۳۴۷ ، باید در کلاس چهارم ثبتنام میکردم.
اثاثیه خانه را جمع کردیم و آماده خداحافظی با سرکان شدیم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه