کتاب اشک جمعه
معرفی کتاب اشک جمعه
کتاب اشک جمعه نوشته مونا اسکندری یک رمان در حال و هوای سال های انقلاب است. این کتاب که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است در محوریت روز جمعه هفده شهریور یا جمعه سیاه میپردازد که رژیم طاغوت مردم زیادی را در میدان ژاله کشت.
درباره کتاب اشک جمعه
صدیقه دختر جوانی است که بر سر دوراهی قرار گرفته است، او باید انتخاب کند حکومت ظلم را بپذیرد و یا در مسیر آزادی قدم بردارد، سرانجام صدیقه تصمیمش را میگیرد. این کتاب روایت روزهای سخت دوران انقلاب است، زمانی که مردم برای دفاع از آزادی و آرزوهایشان قدم در مسیر دشواری گذاشتند، مسیری که نمیشناختند اما هدف روشن آن را میخواستند. این کتاب روایت شجاعت و ایستادگی است.
خواندن کتاب اشک جمعه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اشک جمعه
محمد دستهای سیاهش را کنار حوض میشست. مامان حسن را بغل گرفته بود و بالای سر محمد ایستاده بود.
ـ اوستا نگفت این هفته حقوقت را زیاد میکند یا نه؟! سر سال شده است ها!
محمد با پشت دست، دماغش را پاک کرد و با بیمیلی جواب داد: «نه بابا، اوستا و دستمزد بیشتر؟!»
پوزخندی انداخت پشت حرفش!
ـ اوستا، اوستاست. لامصب پول اضاف بالای هیچ نمیدهد!
مامان روی دو پا نشست و با اخم گفت: «بیخود! دو سال است داری بیگاری میدهی. بهش بگو دستمزدت را بیشتر کند. هفتهای پنج تومان که نمیشود حقوق! نرفتهای مفت و مجانی جان بکنی. صبح آفتاب نزده میروی آن خرابشده و الان که هوا تاریک است و همه سرشان را گذاشتهاند زمین، برمیگردی. دستهایت هم شکر خدا مثل همیشه زغال و سیاه!»
حوله را به دست محمد دادم. تازگیها پشت لبهایش سیاه شده بود و صدایش دورگه، اما قدش هنوز از من و آقا جان کوتاهتر بود.
ـ شاگردی یعنی خرحمالی مفت! تا خودم اوستاکار نشدم و موتورسازی راه نینداختم، آش همین آش است. کاش همهاش دستمزد بود، لاکردار دهنش بدجوری...
ـ چی؟ بگو ببینم باز هم بهت فحش داده؟ فردا میآیم سراغش... چیه خجالت میکشی؟ آقایت را میفرستم سراغش، بیاید آدمش کند. بیصاحب که نیستی!
بعد مثل اینکه چیزی یادش افتاده باشد، ادامه داد: «آهای محمد! آقا! خودت هم داری مثل همان چالهمیدانیها حرف میزنی ها! حواست باشد، یک بار دیگر از این کلمههای عین خودشان از دهنت دربیاید...»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
نظرات کاربران
این اولین کتابی بود که یه روزه خوندمش... هم باهاش خندیدم هم بغض کردم... برای منِ کتاب نخون، کتاب جذابی بود