کتاب دوباره میایستم
معرفی کتاب دوباره میایستم
«دوباره می ایستم!» نام رمانی نوشته شهلا طاهری، نویسنده معاصر ایرانی است.
سارا و مهراد زوج جوانی هستند که احساس خوشبختی می کنند اما حادثهای باعث میشود مهرداد دچار مرگ مغزی شود:
«از بین جمعیت، مهرشاد به طرفم آمد و گفت: «سارا جان آرام باش. بابا دیشب به وسیلهٔ چند آشنا توانسته مهرداد را برای این که شب تا صبح بالای سرش قرآن بخوانند به خانه بیاورد. به تو هم عمداً نگفتیم تا کمی استراحت کنی و بتوانی امروز سرپا باشی. حالا هم اتاق را خلوت میکنم تا بتوانی چند لحظه بالای سرش تنها باشی».
پس از نگاهی تشکرآمیز به مهرشاد، سعی کردم محکم روی پاهایم بایستم و با قدمهایی استوار به سمت اتاق رفتم و بالای سر همهٔ زندگیم، که حالا با بسته شدن چشمهای زیبا و عسلیاش فنا شده بود، ایستادم.
به صورت زیبا و مردانهاش نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم: خدایا! مهرداد که به مردهها نمیماند. مگر مرده رنگ پریده نمیشود. صدایش کردم: «مهرداد جان پاشو. بگو که داری با من شوخی میکنی و میخواهی من را امتحان کنی و ببینی بدون تو چه حالی دارم».
در همین حال، به موهای قهوهای قشنگش که روی پیشانیاش ریخته بود دست کشیدم. به خاطر آوردم که بارها گفته بودم مهرداد جان کاش تو با این تیپ و قیافه، هنرپیشه میشدی. با این فکر، بیاختیار نگاهی به قدّش انداختم. به نظرم چقدر بلندتر شده بود. یادم آمد همیشه در مهمانیها کفشی که ده سانتیمتر پاشنه داشته باشد میپوشیدم تا قدّم صد و هفتاد و پنج سانتیمتر بشود. اما باز هم مهرداد هفت سانتیمتر از من بلندتر بود. همین طور که به قدّش نگاه میکردم، دستهایش را در دستم گرفتم و گفتم: «عزیزم. من بدون تکیه به این دستها نابود میشوم. مهرداد جان، یادت هست آن روز که نزدیک بود تصادف کنم به من گفتی من بدون تو میمیرم؟ حالا به من بگو من بدون تو چه کار کنم؟»
همین طور که مشغول یادآوری روزهای قشنگ زندگیم با مهرداد بودم و برایش زمزمه میکردم، مادرم داخل اتاق آمد و گفت: «سارا جان، بابا میگوید از اتاق بیا بیرون. فامیل میخواهند بیایند از مهرداد خداحافظی کنند».
نگاهی به مادرم انداختم و گفتم: «چه کسی جز من حق دارد در کنار مهرداد باشد؟»»
حجم
۱۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
حجم
۱۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود، توصیه می کنم که حتما این کتاب رو بخونید 😊
خوب بود نگرش جالبی را برای ارواح ترسیم کرده وبه نظرم ارامش بخش بود
این کتاب رو وقتی میخوندم بعضی وقتا خودم رو جای سارا میزاشتم البته فقط قسمتایی که خوب و جالب بود. از نویسنده ی این کتاب تشکرمیکنم
وقتتون رو هدر ندید
خیلی خوب بود حتما پیشنهاد میکنم بخونید
بسیار عالی
کتاب قشنگی بود اما یک ایراداتی هم داشت مثلا نویسنده در القای حس سارا موقع شنیدن خبر فوت مهرداد و خوشه ضعف داشت ـ ویا چهره افراد رو زیادی توصیف میکرد و این خسته کننده بود ـ بنظرم ازدواج علی
کتاب خوب و روانی بود متنش قشنگ بود
بسیار عالی
مطالعه این کتاب باعث میشه افکار کسایی که نظرش نسبت به ازدواج دید مثبتی نیست تغییر کنه،در کل کتاب خوبی بود و میشه ازش چیزهای خوبی یاد گرفت...