دانلود و خرید کتاب با اجازه بزرگ‌ترها، بله (خاطراتی از خواستگاری به سبک شهدا) مسعود دهقانی‌پیشه
تصویر جلد کتاب با اجازه بزرگ‌ترها، بله (خاطراتی از خواستگاری به سبک شهدا)

کتاب با اجازه بزرگ‌ترها، بله (خاطراتی از خواستگاری به سبک شهدا)

انتشارات:نشر نارگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۸۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب با اجازه بزرگ‌ترها، بله (خاطراتی از خواستگاری به سبک شهدا)

کتاب «با اجازه بزرگ‌ترها، بله (خاطراتی از خواستگاری به سبک شهدا)» به کوشش مسعود دهقانی‌پیشه (-۱۳۶۷) گردآوری شده‌است و دربردارنده روایت‌هایی از نحوهٔ آشنایی، مراسم خواستگاری و ازدواج بانوانی است که با دنیایی از امید و آرزو راهی خانهٔ بخت شدند، اما دست تقدیر، جدایی را برایشان رقم زد. روایت‌هایی که احساس لطیف و بیان جزئیات زنانه در آن‌ها موج می‌زند و در لابه‌لای جملات هر روایت، صداقت راوی را به‌خوبی می‌توان حس کرد. این بانوان، افتخار هم‌سفری با مردانی را داشته‌اند که همگی پیشوند «شهید» در کنار نام‌شان نشسته است؛ مردانی که پیش از آن‌که جسمشان از دنیای خاکی رخت بربندد، روحشان شهید شده بود و «شهیدانه» زندگی کردن را مشق کرده و طعم زیبای «حیات طیبه» را چشیده بودند. در یکی از این خاطرات از زبان همسر یکی از شهدای مدافع حرم می‌خوانید: من متولد سال ۱۳۶۴ هستم. از همان نوجوانی، دختری بودم که یک جا بند نمی‌شدم و در کارهای فرهنگی خیلی فعال بودم و هر کاری از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم. فعالیت‌های فرهنگی‌ام هم خارج از محل زندگی‌مان بود، چون فضای بهتری برای کار داشت. در پایگاه مسجد رکنی (شهید بادامی) فعالیت می‌کردم و آن‌قدر پرکار بودم که روزهای جمعه هم وقت خالی نداشتم. درسم خیلی خوب بود، در رشته ریاضی ـ فیزیک درس می‌خواندم. سال دوم دبیرستان بودم و فکر ازدواج برایم بیشتر شبیه شوخی بود. برای خودم آرزوها داشتم. فکر می‌کردم رشته دانشگاهی خوبی هم قبول بشوم. ایام عید سال ۷۹ بود. یک روز پدرم به من و خواهرم مینا گفت که به خانهٔ عموعلی‌حسین برویم. در روستای «دره مرادبیک»، همه پدر محسن را عمو صدا می‌زدند. راهی خانه پدر محسن شدیم. خانه‌شان دیوار به دیوار خانه عموی من بود و سال‌های سال رابطهٔ خوبی با هم داشتند. محسن را اولین بار آن‌جا دیدم. لباس سراسر سفیدی پوشیده بود و با مو و محاسن مشکی، زیبا به نظر می‌آمد. خیلی مؤدبانه و بااحترام برخورد می‌کرد و ساکت و مظلوم به نظر می‌رسید. با خودم گفتم: «این پسر اصلاً به دیگران سلام هم می‌کنه؟!»
s.latifi
۱۳۹۷/۰۹/۰۹

اینکه ماجرای ازدواج شهدا را در یک کتاب مجزا جمع آوری کرده ایده قشنگی بود. میتونه هدیه خوبی برای دختران دم بخت باشه! که سخت نگیرن و به نعمت تاهل برسند.

معصومه
۱۳۹۹/۰۱/۰۶

روایت همسر شهید چمران (اگر اشتباه نکنم به قلمِ حبیبه جعفریان) را بیشتر از بقیه دوست داشتم؛ ولی هر روایتی قشنگی خاص خودش را داشت :) احتمالاً کتاب برای خیلی‌ها؛ به‌خصوص دختران نوجوان و جوان مجرد جذاب باشد.

Nasrin mohseninia
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

علاوه بر هدف اصلی کتاب ،جذابیتی برای پیگیریه داستان کامل زندگی شهدای بزرگوار ایجاد میکنه که برای من زیبا بود

satisfaction
۱۳۹۹/۰۲/۱۴

یک هدیه کم نظیر برای جوانان در شرف ازدواج، اعم از دختر خانم یا آقا پسر!

• Khavari •
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

روایت های کوتاه و جذابـ...👌 اینکه ساده زیستی جزیی از سبک زندگیاشون بوده و اصل زندگی رو فدای حواشی نمیکردند بـرترین نکته کتاب بود...

حسینی
۱۳۹۸/۰۶/۰۲

خیلی قشنگ بود.کاشکی بقیه زندگیشونم مینوشت

محمد سعید
۱۳۹۹/۰۹/۰۴

خیلی زیبا و جذاب بود اینقدر که در کنار مطالعه کتاب می‌توانستم آن را مجسم کنم و لذت ببرم . عالی بود.

mohammad
۱۳۹۹/۰۹/۲۹

شهدا و افرادی که شهید گونه زندگی میکنن بعد از ائمه بهترین الگو انسان هستن. اینکه بتونیم با رعایت حدود زوایای مختلف زندگیشون رو درک کنیم بسیار مفیده. سپاس فراوان. و شکر خدا به خاطر انجام اینکار. خیلی روان و گیرا نوشته

- بیشتر
saaara
۱۳۹۸/۱۲/۲۲

خیلی خوب بود و اینکه میخوندی اکثرا مراسم های ساده بوده ای کاش الان هم اینجوری بود

raha
۱۳۹۸/۱۲/۲۲

ممنون بخاطر رایگانهاتونننن ☺☺☺☺کاشکی از رمانها هم که نشر سخن و چشمه واینهاند هم رایگانهایی بذارید ممنوننن...

"عروس‌خانوم، بنده وکیلم؟" بلافاصله با صدای بلند گفتم: "بله." با صدای خندهٔ جمع به خودم آمدم. مادر طوری که کسی نبیند، محکم نیشگونم گرفت. عاقد گفت: "ماشاءاللّه عروس‌خانم چه صدای رسایی دارن! این‌طور که معلومه خیلی هم عجله دارن."
satisfaction
بعضی مواقع آدم ممکن است تقدیر را نپسندد، ولی خداوند خودش خیلی خوب مدیریت می‌کند.
satisfaction
یکی از نقاشی‌ها زمینه‌ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته بود «من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور است، این نور هر چقدر هم کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود.» کسی که به دنبال نور است؛ کسی مثل من. آن شب تحت تأثیر این شعر و نقاشی خیلی گریه کردم
معصومه
عشق انسانی گرچه رنگ و بوی دنیایی دارد، اما می‌تواند راهی برای رسیدن به معشوق حقیقی باشد.
الهه
"هیچ‌وقت به چیزی که بهت پیشنهاد می‌دن، نه نگو. یه خرده که زحمت بکشی و تلاش کنی، می‌شه از عهدهٔ همه‌چی براومد."
satisfaction
آقاجان مثل همیشه هیچ حرفی نمی‌زد. فقط قبل از این‌که سوار شوم، از من پرسید: "تا امروز به تو چیزی راجع به شوهرت گفته‌م؟" گفتم: "نه." جوابم را که شنید، گفت: "قدر شوهرت رو بدون. این‌قدر ارزش داره که حتی روزی سه بار کفش‌هاش رو جلوی پاش جفت کنی. این رو تا امروز به تو نگفته بودم، چون تو دخترمی."
satisfaction
مصطفی خیلی آرام این‌ها را گوش داد و گفت: "من نمی‌تونم براش مستخدم بیارم، اما قول می‌دم تا زنده‌م، وقتی بیدار شد تختش رو مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه رو روی سینی بیارم دم تخت." و تا شهید شد همین‌طور بود.
satisfaction
"من هستم و خدای خودم!"
Samadi
"ببینید! من می‌خوام با کسی ازدواج کنم که زندگی با اون من رو یه قدم به تکامل نزدیک‌تر کنه."
satisfaction
گفت: "دلم می‌خواد جوری زندگی کنم که هرگز برای حل مشکلات‌مون توی زندگی مجبور نشیم به کسی مراجعه کنیم و برعکس، زندگی‌مون طوری باشه اگه کسی مشکلی داشت به ما مراجعه کنه."
|قافیه باران|
"دستی که به مادرش خدمت می‌کنه مقدسه و کسی که به مادرش خیر نداره به هیچ‌کس خیر نداره.
satisfaction
گفتم: "حالا اومدید سر اصل مطلب. منظور منم همینه، یعنی هیچ‌وقت نباید بمیرید!" کلی خندید و گفت: "شما هم این قول رو به من بدید که هیچ‌وقت زودتر از من نمیرید! آخه این چه خواسته‌ایه؟ من قول می‌دم تا وقتی توی این دنیا هستم، همیشه کنار شما باشم و هروقت خواست خدا بود و من نبودم، روحم کنارتون باشه."
دختر امام رضا 💛
"باید می‌فهمیدن چادر زن مسلمون رو نباید از سرش بکشن." ا
samaneh
مطمئن باش تا صلاح خدا نباشه، خواستن و نخواستن بنده سرنوشت‌ساز نمی‌شه.
Maryam
روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آن‌که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: "برای چی مصطفی؟" گفت: "این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده، برای من مقدسه و باید اون رو بوسید." گفتم: "از من تشکر می‌کنی؟ خب، این‌که من خدمت کردم، مادرم بود، مادر تو نبود که این کارها رو می‌کنی."
satisfaction
از آن‌جایی که احساس می‌کنم زندگی‌ام پازلی بود که خداوند چیدمانش را قرار داده، رفتم توی فکر و خدا خودش مهر و محبت او را در دلم انداخت. این‌قدر باایمان بود که این ایمان از رفتارش تراوش می‌کرد... طوری بود که کاملاً احساس می‌کردی این آدم مواظب حرف زدنش، راه رفتنش و نگاه کردنش هست و این‌ها همه نشان از خلوص ایمانش داشت.
satisfaction
اگه قرار باشه این انقلاب به من نیاز داشته باشه و من به شما، من می‌رم نیاز انقلاب و کشورم رو ادا کنم، بعد احساس خودم رو. ولی به شما تعلق‌خاطر دارم.
satisfaction
گفت: "خب حاج‌خانم! نگفتید مهریه‌تون چیه؟" چند لحظه‌ای فکر کردم و گفتم: "قرآن." سریع گفت: "مشکلی نیست." از صدایش معلوم بود ذوق کرده است. گفتم: "ولی یه شرط و شروطی داره." آرام پرسید: "چه شرطی؟" جواب دادم: "نمی‌گم یک جلد قرآن، می‌گم «ب» بسم‌اللّه قرآن تا آخر زندگی‌مون بین من و شما حَکم باشه. اگه اذیتم کنید، به همون «ب» بسم‌اللّه شکایت می‌کنم. اما اگه توی زندگی با من خوب باشید، شفاعت‌تون رو به همون «ب» بسم‌اللّه می‌کنم."
ام‌البنین
با وساطت پدرم صلواتی فرستادند و ما همان‌جا دور کرسی نامزد شدیم؛ بدون هیچ جشنی و مراسمی.
satisfaction
بعدها آقا برایم تعریف کردند که: "وقتی آقای لواسانی گفت که آقای ثقفی دو تا دختر داره و از اون‌ها تعریف کرد، مثل این‌که قلب من کوبیده شد."
satisfaction

حجم

۱۶۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۶۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
۶,۰۰۰
۵۰%
تومان