
کتاب لبه زندگی
معرفی کتاب لبه زندگی
لبه زندگی (۲۰ داستان کوتاه) مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم مهرناز اسکندری است که انتشارات تاثیر آن را منتشر کرده است. این کتاب با روایتی صمیمی و بیپیرایه، به زندگی روزمره و لحظات حساس و تعیینکننده آدمها میپردازد؛ همان لحظاتی که انسان در مرز امید و ناامیدی، ماندن و رفتن، یا سقوط و ایستادگی قرار میگیرد. هر داستان، دنیایی مستقل و شخصیتهایی با دغدغهها و آرزوهای متفاوت را پیش روی مخاطب میگذارد. اسکندری با نگاهی جزئینگر و انسانی، تجربههای زنان و مردان معاصر را در بستر خانواده، جامعه و روابط شخصی روایت میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب لبه زندگی
لبه زندگی نوشتهی مهرناز اسکندری، مجموعهای از بیست داستان کوتاه است که هرکدام به گوشهای از تجربههای انسانی در جامعه امروز ایران میپردازد. این داستانها اغلب با محوریت زنان و خانواده، دغدغههای نسلهای مختلف، چالشهای هویتی، آرزوهای سرکوبشده و لحظات سرنوشتساز زندگی را به تصویر کشیدهاند. روایتها از دل روزمرگیها و بحرانهای کوچک و بزرگ برمیآیند؛ از ازدواجهای ناخواسته و مادرشدنهای زودهنگام تا مهاجرت، تنهایی، پیری، فقدان و حتی مرگ. اسکندری در این مجموعه، با زبانی ساده و بیواسطه، شخصیتهایی را خلق کرده که هرکدام در لبهای از زندگی ایستادهاند و با انتخابها، حسرتها یا امیدهایشان دستوپنجه نرم میکنند. ساختار کتاب به گونهای است که هر داستان مستقل است اما در مجموع، تصویری چندلایه از جامعه و روابط انسانی ارائه میدهد. لبه زندگی نهتنها به مسائل فردی، بلکه به موضوعات اجتماعی و فرهنگی نیز توجه دارد و در خلال روایتها، به نقد سنتها، نقش خانواده و تأثیر جامعه بر سرنوشت افراد میپردازد.
خلاصه داستان لبه زندگی
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! لبه زندگی با مقدمهای آغاز میشود که نویسنده در آن از تجربه شخصی خود در مواجهه با لحظات بحرانی و ایستادن بر لبه زندگی سخن گفته است. داستانهای کتاب، هرکدام روایتی مستقل دارند اما درونمایه مشترک آنها، مواجهه با انتخابهای دشوار، آرزوهای از دسترفته و امید به تغییر است. در داستان اول، «رد پای حضور»، نویسنده با نگاهی شاعرانه به حضور اشیا و آدمهایی میپردازد که تا زمانی که هستند، به چشم نمیآیند اما نبودشان خلأیی عمیق ایجاد میکند. داستان دوم، «رویای گمشده»، زندگی دختری را روایت میکند که آرزوهایش زیر سایه سنت و ازدواج ناخواسته رنگ میبازد و در نهایت، مادرشدن را جایگزین رویاهای جوانیاش میکند. داستان سوم، «اشتیاق دوباره»، به دغدغههای زنان در روابط زناشویی و تلاش برای بازگرداندن شور زندگی میپردازد. در «انتظار نجیب»، صبر و امید دختری برای وصال معشوقش به تصویر کشیده شده و در «فرصت هست»، حسرتها و فرصتهای از دسترفته در مسیر تحصیل و زندگی خانوادگی بازتاب یافته است. داستانهای دیگر نیز به موضوعاتی چون ناتوانی در مادرشدن، مهاجرت، تنهایی در خانه سالمندان، فقدان فرزند، تجربههای شغلی خاص (مانند گورکنی)، و حتی مواجهه با مرگ و سوگ میپردازند. برخی داستانها، مانند «روشنایی بیحد و مرز»، با زاویه دید متفاوتی به زندگی افراد دارای معلولیت نگاه میکنند و برخی دیگر، مثل «بوم و رنگ»، به کشف استعداد و هویت فردی در میانسالی اشاره دارند. در مجموع، هر داستان با روایتی ملموس و جزئینگر، بخشی از واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی را بازتاب میدهد و مخاطب را به تأمل درباره انتخابها و پیامدهای آنها دعوت میکند.
چرا باید کتاب لبه زندگی را بخوانیم؟
لبه زندگی با روایتهایی کوتاه و متنوع، تجربههای انسانی را در بزنگاههای حساس زندگی به تصویر کشیده است. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی چون آرزوهای سرکوبشده، نقش سنتها، روابط خانوادگی، تنهایی، فقدان و امید، فرصتی برای همذاتپنداری و بازاندیشی درباره انتخابها و پیامدهایشان فراهم میکند. شخصیتهای داستانها، با تمام ضعفها و قوتهایشان، واقعی و باورپذیر هستند و هرکدام بخشی از جامعه معاصر را نمایندگی میکنند. خواندن این مجموعه، نهتنها به شناخت بهتر خود و دیگران کمک میکند، بلکه دریچهای به سوی درک عمیقتر از پیچیدگیهای زندگی روزمره میگشاید. همچنین، تنوع موضوعی و زبانی داستانها باعث میشود هر مخاطبی بتواند بخشی از دغدغهها و تجربههای خود را در آنها بیابد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن لبه زندگی به علاقهمندان داستان کوتاه فارسی، کسانی که دغدغه هویت، خانواده، روابط انسانی و مسائل زنان را دارند، و افرادی که به دنبال روایتهایی واقعگرایانه از زندگی معاصر هستند، پیشنهاد میشود. همچنین، این کتاب برای کسانی که به موضوعاتی چون مهاجرت، تنهایی، فقدان و چالشهای فردی و اجتماعی علاقه دارند، مناسب است.
بخشی از کتاب لبه زندگی
هميشه عادت دارد کنار لیوان شیشهای چایش یک شیرینی خانگی باشد؛ این حضور نه فقط زمانی که مینویسد. بلکه وقتی که کار میکند. یا کتابی در دست میگیرد. حتی اگر یادش برود چایش را بنوشد. باز هم حضور آن در کنار دستش برایش مهم است. مثل یک همراه آرام. بیصداء اما همیشگی. این چای مثل قهوهاش نیست که با یک نگاه سر بکشد و با ناراحتی فنجان را زمین بگذارد و بگوید: بازم برای خودم چیزی نمیبینم! چای را دوست دارد. به همان اندازه که حضور همیشگی مورچههای ریز کنار استکانش را. نه به این خاطر که حضورشان برایش عادی شده. بلکه چون بودنشان دلش را گرم میکند. مثل بودن عزیزانی که هرگز از کنارت نمیروند. چقدر ساده و بیادعا خوشحال میشود از چیزهایی که هميشه در دسترساند! تا حالا به اطرافت دقت کردهای؟ دیدهای که چه چیزهایی هميشه جلوی چشمهایت هستند ما تو آنها را نمیبینی؟ مثل همان حضورهایی که خودت نادیده میگیری. مثل آدمهایی که همیشه در کنارتاند اما حضورشان تنها زمانی حس میشود که نباشند. نگاه کن به تمام اشیاء.. میدانی که اشیا هم جان دارند وقتی که با آنها ارتباط بگیری؟ این تویی که به آنها جان میدهی؛ حس توء نگاه تو لمس تو هر چیزی که به آن جان ببخشی. حضورت را در خود نگه میدارد. میگوبند وقتی نیستیء نبودنت خیلی محسوس است. چون خیلی هستی! دلیلش این است که تو به هر چیزی که لمس کردهای جان دادهای. وقتی نیستی. تمام اشیا هم دلتنگت میشوند. و دیگران هم نبودنت را احساس میکنند. اما بعضیهاء با اينکه کنارمان هستند. انگار نیستند. منل آنهایی که حضوری کمرنگ دارند. انگار روحشان جاهای دریگرعن پرسه میزند. مثل یک سایه که همواره در اطراف است. اما هیچ وقت دقیقاً نمیتوانی او را لمس کنی. بعضیها گردی جادویی از خود به جا می گذارند. عطری نامرئی» ردی از احساس که در دل و ذهن دیگران باقی میماند. چقدر دوست دارم نزدیکترین آدم به او را پیدا کنم و بپرسم: چطور میشود اینقدر پررنگ بود؟ این گرد جادویی را پیدا کرده یا فرشتهها برایش آوردهاند؟ اگر خودش پیدایش کرده. ای کاش جای آن را به بقیه هم نشان دهد. اگر هم هدیهای از فرشتههاست. شاید بتواند از آنها بخواهد که به من هم پیشکش کنند. ستما اگر از او بخواهم. دریغ نمی کند... چون شنیدهام ذات وجودش پر از مهر است. و لطفی که در آن بخشندگی موج میزند. از فاصلهای دور هم میتوان حس کرد. چقدر دوست دارم چند وقتی کنارش زندگی کنم. شاید رازش را کشف کنم. شاید هم فقط کافی باشد در جوارش باشم. شاید بتوانم از گرد جادویی او سهمی ببرم. باید بیشتر کنارش باشم» همراه و همقدمش شوم. شاید آنوقت این ردپای حضور را به خودم منتقل کنم. شاید این گونه بتوانم دریچهای به دنیای جدیدی پیدا کنم. جایی که حضورها تنها با نگاههای پر از مهر شناخته می شوند.
حجم
۳۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۳۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه