
کتاب تصادفی؟
معرفی کتاب تصادفی؟
کتاب «تصادفی؟» نوشتهٔ هانا صحتی اثری داستانی است که نشر زرین اندیشمند آن را منتشر کرده است. این رمان با روایتی معاصر و شخصیتپردازی چندلایه، به زندگی چند شخصیت درگیر با گذشته، انتخابها و روابط پیچیدهشان میپردازد. دغدغههای هویتی، خانواده، هنر و معنای موفقیت در بستر شهری مدرن و فضایی پر از تردید و امید روایت میشود. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب تصادفی؟
«تصادفی؟» از هانا صحتی، رمانی معاصر است که در فضای شهری و میان طبقهای متوسط روایت میشود. داستان حول محور چند شخصیت اصلی میچرخد که هرکدام با دغدغهها و بحرانهای شخصی خود دستوپنجه نرم میکنند. روایت کتاب با نگاهی به روابط خانوادگی، دوستیها، انتخابهای شغلی و هنری، و همچنین مواجهه با گذشته و آینده شکل گرفته است. ساختار رمان مبتنی بر روایت چندصدایی و زاویه دیدهای متغیر است؛ بهگونهای که هر فصل یا بخش، بخشی از زندگی و ذهنیت یکی از شخصیتها را بازتاب میدهد. فضای داستان، ترکیبی از واقعیتهای ملموس زندگی روزمره و لایههایی از خیال و تردید است. کتاب با نثری توصیفی و جزئینگر، به کندوکاو درونی شخصیتها و روابطشان میپردازد و در عین حال، فضای اجتماعی و فرهنگی پیرامون آنها را نیز به تصویر میکشد. «تصادفی؟» اثری است که در آن، مرز میان تصادف و انتخاب، سرنوشت و اراده، بارها به چالش کشیده میشود و مخاطب را به تأمل دربارهٔ معنای زندگی و نقش شانس در آن دعوت میکند.
خلاصه داستان تصادفی؟
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «تصادفی؟» با صحنهای در یک گالری نقاشی آغاز میشود؛ جایی که دان و اریک، دو شخصیت محوری، دربارهٔ هنر و معنای آن گفتوگو میکنند. دان، فردی است که با واقعیتهای زندگی روزمره و دغدغههای مالی و شغلی دستوپنجه نرم میکند، در حالی که اریک بیشتر در دنیای هنر و خیال سیر میکند. ورود تگو، وکیل جوان و خواهر دان، به داستان، لایهای دیگر به روایت میافزاید. تگو بهتازگی پروندهای مهم را پذیرفته و درگیر مسائل شغلی و اخلاقی تازهای شده است. در همین حین، رابر لمان، مدیرعامل جوان یک شرکت، با بحرانهای مدیریتی و خانوادگی روبهروست و سایهٔ پدرش و گذشتهای مبهم بر زندگیاش سنگینی میکند. مایکل، برادر رابر، که بیماری جسمی دارد، ناگهان از بیمارستان ناپدید میشود و این اتفاق، زنجیرهای از جستوجوها و نگرانیها را برای رابر و اطرافیانش رقم میزند. دان بهطور تصادفی با مایکل روبهرو میشود و این برخورد، آنها را به سفری کوتاه و معنادار در شهر و خاطراتشان میبرد. در این میان، نقاشیها و اشیای هنری، بهویژه یک ماکت چوبی و یک تابلو، بهعنوان نمادهایی از گذشته و امید به آینده، در روایت نقش دارند. رابطهٔ میان اعضای خانواده، بهویژه میان دان و تگو، و همچنین میان رابر و مایکل، با فرازونشیبهایی همراه است. هرکدام از شخصیتها با انتخابهایی مواجه میشوند که مرز میان تصادف و اراده را مبهم میکند. روایت با رفتوآمد میان گذشته و حال، و با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره، به کندوکاو درونی شخصیتها و دغدغههایشان میپردازد، بیآنکه پایان قطعی یا پاسخی روشن به پرسشهای بنیادین داستان بدهد.
چرا باید کتاب تصادفی؟ را بخوانیم؟
این رمان با پرداختن به روابط انسانی، بحرانهای هویتی و معنای انتخاب در زندگی، فضایی برای تأمل دربارهٔ نقش تصادف و اراده در سرنوشت انسان فراهم میکند. شخصیتپردازی چندلایه و روایت جزئینگر، امکان همذاتپنداری با دغدغهها و تردیدهای شخصیتها را به خواننده میدهد. همچنین، حضور پررنگ هنر و نقاشی در داستان، لایهای نمادین و تأملبرانگیز به روایت افزوده است. «تصادفی؟» برای کسانی که به داستانهای شخصیتمحور و کندوکاو روانشناختی علاقه دارند، تجربهای متفاوت و قابل توجه خواهد بود.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب به علاقهمندان رمانهای معاصر فارسی، دوستداران داستانهای شخصیتمحور و کسانی که به موضوعاتی مانند هویت، خانواده، هنر و انتخابهای سرنوشتساز علاقه دارند پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که دغدغهٔ معنا و نقش تصادف در زندگی را دارند، این اثر میتواند جذاب باشد.
بخشی از کتاب تصادفی؟
«مقابل آن تابلو ایستاد. شانههایش را برای لحظهای جمع کرد و به فردی که کنارش بود گفت: «نقاشی قشنگیه. نه؟» مرد از گوشه چشمم. نگاه کوتاه و مرددی به او انداخت. برگشت و قبل از آن که به طرف دیگر سالن اشاره کنده دستی به پشت گردنش کشید. «به نظر من آونی که اونجاست جالبتره.» دان قیافهی آزردهای به خود گرفت. بینیاش را کمی بالا برد و درنتیجهی اين کاره پوست دماغش چروکیده شد. بعد هم با بیمیلی به تابلویی که مرد به آن اشاره میکرد نگاه کرد. یک نقاشی معمولی بود. از آن فاصله. تنها آسمانی آبیرنگ و دریاچهای که نور خورشید درحال غروب در آن منعکس میشد را میتوانست با اطمینان تشخیص دهد. مردمکهایش را به حالتی کلافه در کاسه چشمهایش گرداند و به همان نقاشی قبلی چشم دوخت. مرد از رفتار بیتفاوت او دلخور نشده بود. دستهایش را پشتسرش به یکدیگر قلاب کرد و یک بار دیگر با لذتی وصفنشدنی تابلوها را از نظر گذراند. «اين نقاشیها خیلی بیشتر از چیزی که به نظر میان قدیمیان. بعضیهاشون باید تا حالا سر از موزه درمیاوردن.» اشتیاق خاصی در صدا و لحنش وجود داشت. چشمهایش برق میزدند. انگار توانایی دیدن چیزی جز تابلوها را نداشتند. به سمت دان چرخید و پوزخند زد: «و به نظر توء این خوششانسی نیست؟»
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۳ صفحه
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۳ صفحه