
کتاب آن دورها... زندگی!
معرفی کتاب آن دورها... زندگی!
کتاب الکترونیکی «آن دورها... زندگی!» نوشتهٔ زینب شکوهی مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که نشر مداد جادو آن را منتشر کرده است. این اثر با نگاهی به زندگی روزمره، روابط انسانی و دغدغههای اجتماعی، روایتهایی متنوع از شخصیتها و موقعیتهای مختلف را پیش روی خواننده میگذارد. داستانها در فضایی معاصر شکل گرفتهاند و هرکدام گوشهای از فرازونشیبهای زندگی، امیدها، دلتنگیها و آرزوهای شخصیتها را به تصویر میکشند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آن دورها... زندگی!
«آن دورها... زندگی!» اثری از زینب شکوهی است که در قالب مجموعه داستان کوتاه نوشته شده و فضای معاصر و شهری ایران را به تصویر میکشد. این کتاب در دورهای نوشته شده که داستاننویسی کوتاه فارسی، بهویژه در قرن ۱۵، با رویکردی به زندگی روزمره و مسائل اجتماعی، جایگاه ویژهای یافته است. نویسنده با انتخاب قالب داستان کوتاه، امکان پرداختن به موضوعات متنوع و شخصیتهای گوناگون را فراهم آورده است. هر داستان، روایتی مستقل دارد اما در مجموع، دغدغههایی مشترک مانند خانواده، عشق، تنهایی، فقر، امید و جستوجوی هویت را دنبال میکند. ساختار کتاب به گونهای است که هر داستان، با زبانی ساده و بیپیرایه، تصویری از یک برش زندگی را ارائه میدهد و خواننده را به تماشای لحظاتی از زندگی شخصیتهایی دعوت میکند که هرکدام با چالشها و آرزوهای خود دستوپنجه نرم میکنند. این مجموعه، با بهرهگیری از روایتهای زنانه و مردانه، به تجربههای فردی و جمعی در بستر جامعه ایرانی میپردازد و گاه با الهام از وقایع واقعی، مرز میان واقعیت و خیال را باریکتر میکند.
خلاصه داستان آن دورها... زندگی!
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در «آن دورها... زندگی!» با مجموعهای از داستانهای کوتاه روبهرو هستیم که هرکدام به گوشهای از زندگی شخصیتهایی با دغدغهها و آرزوهای متفاوت میپردازند. داستانها اغلب با موقعیتهایی آغاز میشوند که شخصیتها درگیر بحرانهای عاطفی، خانوادگی یا اجتماعی هستند؛ برای مثال، زنی که پس از یک مشاجره خانوادگی با احساس گناه و پشیمانی روبهرو میشود و در دل با فرزندش سخن میگوید، یا جوانی که خاطرات کودکی و فقدان عزیزانش را مرور میکند و با حسرت و دلتنگی به گذشته مینگرد. در برخی داستانها، روایت از زبان اولشخص است و خواننده را به درون ذهن و احساسات شخصیتها میبرد؛ در برخی دیگر، زاویه دید سومشخص انتخاب شده تا فاصلهای میان راوی و شخصیتها ایجاد شود. موضوعاتی چون فقر، مهاجرت، بیماری، عشقهای ناکام، آرزوهای دور و دستنیافتنی، و جستوجوی هویت، در سراسر کتاب تکرار میشوند. نویسنده با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، لحظات تلخ و شیرین، و انتخاب دیالوگهای طبیعی، فضایی ملموس و باورپذیر خلق کرده است. پایانبندی داستانها اغلب باز است و خواننده را به تأمل درباره سرنوشت شخصیتها و معنای زندگی دعوت میکند. این مجموعه، تصویری چندلایه از جامعه معاصر ایران ارائه میدهد و با روایتهایی کوتاه اما تأثیرگذار، به تجربههای مشترک انسانی میپردازد.
چرا باید کتاب آن دورها... زندگی! را بخوانیم؟
این کتاب با روایت داستانهایی کوتاه و متنوع، فرصتی فراهم میکند تا خواننده با زندگی شخصیتهایی از طبقات و موقعیتهای مختلف اجتماعی آشنا شود. هر داستان، پنجرهای به دنیای درونی انسانها و چالشهای روزمرهشان باز میکند و با پرداختن به موضوعاتی چون عشق، فقدان، امید، تنهایی و جستوجوی هویت، امکان همدلی و تأمل را به وجود میآورد. «آن دورها... زندگی!» با روایتهای صمیمی و جزئینگر، تجربههایی را به تصویر میکشد که برای بسیاری از مخاطبان آشنا و قابل لمس است. این مجموعه، نهتنها برای علاقهمندان به داستان کوتاه، بلکه برای کسانی که به دنبال شناخت بهتر زندگی معاصر ایرانی هستند، جذابیت دارد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستان کوتاه فارسی، دوستداران روایتهای اجتماعی و کسانی که دغدغههایی مانند روابط خانوادگی، هویت، مهاجرت، فقر یا تجربههای زنانه دارند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به دنبال خواندن داستانهایی با محوریت زندگی روزمره و مسائل معاصر جامعه ایرانی هستند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب آن دورها... زندگی!
«- میتونی بفهمی چی میگم؟ درک میکنی؟ صدایی نیامد... - ته» لو هیجوفت فتولستی, پنهمی؟ هیجوفت! همیشه په راهی پیدا می کی تا از زیر بار مسئولیّتات شونه خالی کنی؛ همین عصبیم میکنه. داغونم می کنه. خسته شدم از بس اینارو تکرار کردم. چه فایده؟! نخوای گوش بدی نمیدی؛ از بس غُدّی, یهدندهای, لجبازی... باز هم سکوت... - دستام داره میلرزه» تمام تنم داره میلرزه. از بس... از بس.. گوشی را گذاشت. آرام روی مبل نشست و گریه کرد؛ یکهو هق هقش بلند. شد. به خودش که آمد روبهروی گاز ایستاده بود. در قابلمه را برداشت. داخلش را نگاه کرد؛ حالش به هم خورد. عقش گرفت و به سمت دستشویی دوید. چند لحظه بعد روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد. هنوز اشکها به سمت چانهاش روان بودند. اما کمی آرامتر شده بود: «هیچ میدونستی به خدا میگفتم اگه قراره نخوامش اصلاً بهم نده! باید وقتی میخوامش بهم بدیش؛ باید دویش داشته باشم عاشقش باشم. هیچ وقت نخوام که از دستش بدم. که وجود نداشته باشه, که نخوامش, که نباشه! خدا جون ممنون که به حرفم گوش کردی... ممنون...» دستش را از روی شکمش برداشت و ادامه داد: «ازت معذرت میخوام عزیزم! نباید اونجور عصبی میشدم نباید داد و بیداد میکردم منو ببخش؛ دست خودم نبود. این روزا تحملم کم شده. زود جوش میارم. زود میرنجم. زود اشکم درمیاد. به خدا دست خودم نیست؛ انگار از وقتی تو اومدی حساس تر شدم. خیلی دعا میکنم از خدا میخوام کمکم کنه یه کم به خودم مسلط باشم. یه کم تحمل کنم... اما خودت میدونی؛ میبینی» میشنوی که وقتی داد میزنه هوار میکشه از خود بیخود میشه دیوونه میشه اصلاا خب؛ منم اعصابم میریزه به هم مثل خودش میشم دیگه! تو منو ببخش قشنگم؛ قول میدم. بهت قول میدم دیگه تکرار نشه؛ نه. تکرارشو که نمیتونم قول بدم اما سعی میکنم خودمو بیشتر کنترل کنم. به خودم مسلط باشم و تو خودم بریزم... میدونم خیلی اذیت شدی, میدونم خیلی بهت فشار اومد؛ اما...» باز هم اشک امانش را برید و اين بار بلندتر از قبل گریه کرد.»
حجم
۵۵۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۵۵۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه