کتاب حیوانات شب زی

کتاب «حیوانات شب‌زی» اثری از «وحیده نوروززاده چگینی» است که نشر مداد جادو آن را منتشر کرده است. این کتاب با تصویرگری «هستی اصغفری» برای کودکان نوشته شده و به معرفی زندگی و ویژگی‌های حیواناتی می‌پردازد که شب‌ها فعال هستند. داستان‌های کوتاه و آموزندهٔ این کتاب، مخاطب را با دنیای شبانهٔ حیوانات آشنا می‌کند و اطلاعاتی دربارهٔ رفتارها و عادات آن‌ها ارائه می‌دهد. نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب حیوانات شب زی

«حیوانات شب‌زی» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه کودکانه است که به زندگی پنج حیوان شب‌زی می‌پردازد. این کتاب در قالب داستان و با زبانی ساده، دنیای شبانهٔ حیواناتی مانند گربه، جغد، روباه، راکون و خارپشت را به تصویر می‌کشد. هر داستان، ماجرای یکی از این حیوانات را روایت می‌کند و به ویژگی‌ها و رفتارهای خاص آن‌ها در شب اشاره دارد. ساختار کتاب به‌گونه‌ای است که هر بخش به یک حیوان اختصاص یافته و از زاویهٔ دید او، ماجراهایی آموزنده و سرگرم‌کننده روایت می‌شود. نویسنده تلاش کرده است تا با استفاده از روایت داستانی، اطلاعات علمی و واقعی دربارهٔ حیوانات شب‌زی را به کودکان منتقل کند. این کتاب با تصویرگری‌های جذاب و رنگارنگ، فضای شبانه و دنیای حیوانات را برای مخاطب کودک ملموس‌تر می‌کند و در عین حال، نکات آموزشی و اخلاقی را نیز در دل داستان‌ها جای داده است.

خلاصه کتاب حیوانات شب زی

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند! داستان‌های «حیوانات شب‌زی» با معرفی گربه‌ای به نام «تیکی» آغاز می‌شود که شب‌ها بیدار می‌شود و به شکار می‌رود. تیکی با کلاغ کوچکی روبه‌رو می‌شود که از برق چشم‌هایش می‌ترسد. گفت‌وگوی تیکی با خانواده‌اش، دلیل درخشش چشم گربه‌ها در شب و نقش آن‌ها در شکار را روشن می‌کند و به کودکان نشان می‌دهد که هر ویژگی حیوانات دلیلی دارد. در داستان بعدی، جغدی به نام «چیکو» پس از تصادف با ماشین، مدتی را در خانهٔ انسان‌ها می‌گذراند اما دلتنگ جنگل و آزادی می‌شود. خانوادهٔ انسانی درمی‌یابند که حیوانات وحشی باید در طبیعت زندگی کنند و چیکو را به خانه‌اش بازمی‌گردانند. روباه کوچکی به نام «رابی» شخصیت داستان سوم است که علاقه‌ای به شکار شبانه ندارد و دوست دارد روزها را با بازی و کشف طبیعت بگذراند. او با حیوانات روزگرد آشنا می‌شود و دنیای رنگارنگ روز را تجربه می‌کند. داستان چهارم دربارهٔ راکونی به نام «روکو» است که شب‌ها بیدار می‌شود و با ماهی کوچکی دوست می‌شود. روکو یاد می‌گیرد که می‌تواند به‌جای شکار ماهی، صدف بخورد و دوستی را تجربه کند. در نهایت، داستان «هانی» خارپشت کوچولو روایت می‌شود که با خانواده‌اش شب‌ها به دنبال غذا می‌گردد و نقش مفید خارپشت‌ها در کنترل آفات مزرعه برای کودکان توضیح داده می‌شود. هر داستان، علاوه‌بر روایت ماجراهای حیوانات، به ویژگی‌های زیستی و رفتاری آن‌ها نیز اشاره دارد و کودکان را با دنیای شبانهٔ طبیعت آشنا می‌کند.

چرا باید کتاب حیوانات شب زی را بخوانیم؟

این کتاب با روایت داستان‌هایی کوتاه و آموزنده، کودکان را با زندگی حیوانات شب‌زی آشنا می‌کند و به آن‌ها کمک می‌کند تا تفاوت‌های رفتاری و زیستی حیوانات را درک کنند. هر داستان، نکته‌ای دربارهٔ ویژگی‌های خاص حیوانات شب‌زی مانند گربه، جغد، روباه، راکون و خارپشت را به‌زبان داستانی بیان می‌کند و اطلاعات علمی را به‌شکلی جذاب و قابل لمس ارائه می‌دهد. علاوه‌بر این، کتاب به موضوعاتی مانند دوستی، مهربانی با حیوانات، اهمیت آزادی حیوانات وحشی و نقش آن‌ها در طبیعت می‌پردازد. تصویرگری‌های رنگارنگ و فضای خیال‌انگیز کتاب، مطالعهٔ آن را برای کودکان دلپذیرتر می‌کند و باعث می‌شود مفاهیم علمی و اخلاقی به‌راحتی در ذهن آن‌ها جای بگیرد.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

مطالعهٔ «حیوانات شب‌زی» برای کودکان علاقه‌مند به حیوانات، طبیعت و داستان‌های آموزنده مناسب است. این کتاب به‌ویژه برای والدین و مربیانی که به‌دنبال معرفی دنیای حیوانات و آموزش نکات زیست‌محیطی به کودکان هستند، پیشنهاد می‌شود. همچنین برای کودکانی که دوست دارند دربارهٔ رفتارهای حیوانات و تفاوت‌های آن‌ها بیشتر بدانند، انتخاب مناسبی است.

بخشی از کتاب حیوانات شب زی

«تیکی, یک گربه‌ی کوچولو بود. نازنازی و پشمالو بود. سفید و سیاه و حنایی بود. عاشق مرغ و ماهی بود. صبح تا غروب می‌خوایید. شب‌ها که ماه در آسمان می‌آمد، بیدار می‌شد. منتظر غذا می‌شد. بعضی شب‌ها به همراه بابا یا مامان می‌رفت بیرون تا بتونه یاد بگیره چه طور باید شکار کنه. آن‌ها تو کوچه‌ها می‌چرخیدند. روی پنجه‌ها بی‌سر و صدا دنبال موش‌ها می‌دویدند. او اما کلاغ پرواز کرد. شب بعدی هم کلاغه می‌خواست فرار کنه؛ اما تیکی به او رسید. گفت: «آهای کلاغ کوچولو! فرار نکن. من که کارت ندارم.» کلاغه به تیکی قصه‌ی ما جواب نداد. تیکی دوباره گفت: «چرا از من می‌ترسی؟» کلاغه گفت: «من از چشم‌هایت می‌ترسم. چشم‌های تو مثل دو تا چراغ سبز روشنه. دوست ندارم پیشم بیایی. ترس از تو تا همیشه همراهمه.»