
کتاب خوش حالم که مامانم مرد
معرفی کتاب خوش حالم که مامانم مرد
معرفی کتاب خوش حالم که مامانم مرد
کتاب الکترونیکی «خوشحالم که مامانم مُرد» (I'm Glad My Mom Died) نوشتهٔ «جنت مککوردی» و با ترجمهٔ الهه علوی و ویراستاری ریحانه علویطبایی، توسط نشر اندیشه مولانا منتشر شده است. این کتاب در دستهٔ سرگذشتنامه و خاطرات قرار میگیرد و روایتگر زندگی شخصی و حرفهای نویسنده، بهویژه رابطهٔ پیچیدهاش با مادرش و تجربههایش بهعنوان بازیگر کودک در هالیوود است. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب خوش حالم که مامانم مرد
«خوشحالم که مامانم مُرد» روایتی صریح و بیپرده از زندگی «جنت مککوردی» است؛ بازیگری که از کودکی وارد صنعت تلویزیون شد و سالها زیر سایهٔ خواستهها و کنترلهای مادرش زندگی کرد. کتاب در قالب خاطرات و روایتهای شخصی، به سالهای کودکی و نوجوانی نویسنده میپردازد و تصویری از خانوادهای پرتنش، مبارزه با بیماری، فقر، و فشارهای روانی ارائه میدهد. این اثر در دورهای نوشته شده که نویسنده پس از مرگ مادرش، با بازنگری به گذشته و تلاش برای بازسازی هویت خود، به بازگویی تجربههای تلخ و گاه طنزآمیزش میپردازد. کتاب با نگاهی انتقادی به فرهنگ شهرت، نقش والدین در موفقیت فرزندان و آسیبهای روانی ناشی از کنترلگری والدین، مخاطب را با لایههای پنهان زندگی یک کودک-ستاره آشنا میکند. روایت مککوردی، علاوه بر بیان تجربههای شخصی، به موضوعاتی چون اختلالات خوردن، اضطراب، و تلاش برای رهایی از گذشته نیز میپردازد.
خلاصه کتاب خوش حالم که مامانم مرد
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! کتاب با صحنهای آغاز میشود که «جنت مککوردی» در کنار تخت مادر بیمارش در آیسییو ایستاده و تلاش میکند با خبر لاغرشدنش، مادر را از کما بیدار کند؛ خبری که برای مادرش از هر موفقیت دیگری مهمتر است. روایت به کودکی جنت بازمیگردد؛ دختری که در خانوادهای پرتنش و فقیر بزرگ میشود و مادرش با آرزوی تحقق رویاهای ازدادهاش، او را به سمت بازیگری سوق میدهد. جنت در حالی که هنوز کودک است، با فشارهای روانی، آموزشهای سختگیرانه و کنترلهای وسواسی مادرش روبهرو میشود. او در نقشهای سیاهیلشکر شروع به کار میکند و به تدریج وارد دنیای بازیگری حرفهای میشود، اما همواره احساس میکند که زندگیاش متعلق به خودش نیست. کتاب به جزئیات زندگی خانوادگی، مشکلات مالی، بیماری مادر، و روابط پیچیده میان اعضای خانواده میپردازد. جنت با احساس گناه، اضطراب و تلاش برای جلب رضایت مادر، هویت خود را گم میکند و حتی در موفقیتهایش نیز شادی واقعی را تجربه نمیکند. روایت با طنز تلخ و نگاه انتقادی، فشارهای صنعت سرگرمی و آسیبهای روانی ناشی از والدین کنترلگر را به تصویر میکشد، بیآنکه پایانی قطعی یا راهحلی ساده ارائه دهد.
چرا باید کتاب خوش حالم که مامانم مرد را خواند؟
این کتاب با روایتی بیپرده و صادقانه، تجربههای کمتر گفتهشده از زندگی یک کودک-ستاره را به تصویر میکشد. خواننده با لایههای پنهان شهرت، فشارهای خانوادگی و آسیبهای روانی ناشی از کنترل والدین آشنا میشود. «خوشحالم که مامانم مُرد» فرصتی است برای درک عمیقتر از تأثیرات روابط خانوادگی بر شکلگیری هویت و سلامت روان، و همچنین نگاهی انتقادی به صنعت سرگرمی و فرهنگ شهرت.
خواندن کتاب خوش حالم که مامانم مرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به سرگذشتنامهها، روانشناسی خانواده، و کسانی که دغدغهٔ آسیبهای روانی ناشی از روابط والد-فرزند دارند، مناسب است. همچنین برای افرادی که به پشتپردهٔ صنعت سرگرمی و چالشهای بازیگران کودک علاقهمندند، خواندنی خواهد بود.
فهرست کتاب خوش حالم که مامانم مرد
- کودکی و خانواده: روایت سالهای ابتدایی زندگی جنت، معرفی اعضای خانواده و فضای خانهای پرتنش و فقیر. - بیماری مادر: شرح مبارزه مادر با سرطان و تأثیر آن بر روابط خانوادگی و روان جنت. - ورود به دنیای بازیگری: تجربههای نخستین جنت در نقشهای سیاهیلشکر، آزمونهای بازیگری و فشارهای مادر برای موفقیت. - زندگی در سایهٔ مادر: بررسی کنترلگری، وسواس و انتظارات مادر و تأثیر آن بر هویت و سلامت روان جنت. - شهرت و پیامدهای آن: مواجهه با شهرت، چالشهای بازیگری کودک و آسیبهای ناشی از آن. - تلاش برای رهایی: روایت جنت از تلاش برای بازسازی هویت و رهایی از گذشته پس از مرگ مادر.
بخشی از کتاب خوش حالم که مامانم مرد
«مامان در بخش آیسییو بیمارستان بستری است. دکتر به ما گفته که او فقط چهلوهشت ساعت دیگر زنده میماند. مامانبزرگ، بابابزرگ و بابا در اتاق انتظار نشستهاند. به اعضای فامیل زنگ میزنند و از دستگاه خوراکی تنقلات میخرند و میخورند. مامان بزرگ میگوید خوراکیهای کرهای استرسش را کم میکند. من و سه برادر بزرگتر از خودم، مارکوس (پسر خانوادهدوستِ خانواده)، داستین (پسر پاهوش خانواده) و اسکاتی (پسر حساس خانواده) کنار بدن نحیف و بیهوش مامان ایستادهایم. من با تکهای پارچه کثیفیهای کنار چشمان بستهٔ مامان را پاک میکنم، و همان لحظه شروع میشود. پسر خانوادهدوست خم میشود و در گوش مامان میگوید: «مامان! من همین روزها دارم برمیگردم کالیفرنیا.» همگی نیرو میگیریم و مشتاقیم تا ببینیم مامان تکانی بخورد. تکان نمیخورد. پسر باهوش خانواده قدمی سمت مامان بر میدارد. «مامان! راستش من و کیت داریم ازدواج میکنیم.» دوباره همگی به وجد میآییم و امیدی در دلمان زنده میشود. باز هم تکان نمیخورد. «مامان...» گوش نمیدهم که برادر حساسم چه میگوید و چگونه سعی دارد مامان را بیدار کند. چون مشغول فکرکردن به جملهٔ تکاندهندهٔ خودم هستم. و حالا نوبت من رسیده است. صبر میکنم همگی برای غذاخوردن پایین بروند تا بتوانم با مامان تنها باشم. صندلی را غژغزکنان نزدیک تختش میکشم و روی آن مینشینم. لبخندی میزنم. آمادهام تا شلیک نهایی را انجام دهم. بیخیال ازدواج. بیخیال نقلمکان. من خبر مهمتری دارم. خبری که میدانم مامان از هر چیز دیگری در این دنیا بیشتر به آن اهمیت میدهد. «من... خیلی لاغر شدم. بالاخره به چهل کیلو رسیدم.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه