
کتاب لباس شخصی ها
معرفی کتاب لباس شخصی ها
کتاب لباس شخصی ها نوشتهٔ جواد کلاته عربی است. انتشارات روایت ۲۷ بعثت این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب لباس شخصی ها
کتاب لباس شخصی ها روایتی مستند و حاصل بیستوچهار جلسه گفتگوی طولانی نویسنده با حاجقاسم صادقی است که به بازگویی خاطرات ایشان از دوران کودکی تا مقطع حضور در گروه فداییان اسلام و پیش از پیوستن به لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) میپردازد. نویسنده در تدوین این اثر، رویکردی واقعگرایانه در پیش گرفته و از هرگونه خیالپردازی و تصویرسازی غیرواقعی اجتناب ورزیده و به مرزهای داستانسرایی وارد نشده است. تأکید نویسنده در این کتاب بر اصل «کشف قصه» در مقابل قصهپردازی و «کشف تصویر» در برابر تصویرپردازی بوده است، بدین معنا که تلاش شده تا وقایع و جزئیات همانگونه که رخ دادهاند، از زبان راوی کشف و ثبت شوند. با این حال، به منظور جذابیت و درک بهتر روایت برای خواننده، دیالوگها و جزئیات ضروری برای «ساخت قصهای _ داستانی» در فرآیند مصاحبه و پژوهش از حاجقاسم صادقی اخذ شده و به شکلی امانتدارانه در متن کتاب گنجانده شده است. این اثر، بنابراین، نه یک داستان تخیلی، بلکه مجموعهای از خاطرات دست اول و مستند از یک شخصیت که شاهد و درگیر رویدادهای مهمی از تاریخ معاصر ایران بوده است، میباشد که با دقت و وسواس جمعآوری و تنظیم شده است.
خواندن کتاب لباس شخصی ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهی این کتاب به تمامی علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران، به ویژه کسانی که به شناخت شخصیتها و جریانهای سیاسی و مذهبی دهههای پیش از انقلاب اسلامی و سالهای نخستین آن علاقهمند هستند، پیشنهاد میشود. این اثر، با ارائهی خاطرات دست اول حاجقاسم صادقی، میتواند دریچهای نو به سوی درک رویدادها و تحولات آن دوره، از منظر یک فرد درگیر در آن جریانات، بگشاید. همچنین، کسانی که به سرگذشت اعضای گروههای سیاسی و مذهبی فعال در آن دوران و انگیزهها و فعالیتهای آنان کنجکاو هستند، ممکن است در این کتاب، اطلاعات ارزشمندی بیابند. علاوه بر این، پژوهشگران و محققان تاریخ شفاهی و تاریخ انقلاب اسلامی که به دنبال منابع دست اول و روایات مستند برای تکمیل تحقیقات خود هستند، این کتاب را یک منبع ارزشمند و قابل استناد خواهند یافت. در نهایت، هر فردی که به دنبال خواندن روایتی واقعی و بدون پیرایه از زندگی و دیدگاههای یک شاهد عینی از مقطع مهمی از تاریخ ایران است، از مطالعهی این اثر که حاصل ساعتها گفتگوی صمیمانه با راوی است، بهرهمند خواهد شد.
بخشی از کتاب لباس شخصی ها
«وقتی دیدند یک ماشین دست من است و هی اینطرف و آن طرف میروم، حساس شدند که ماشین را از چنگ من دربیاورند. مخصوصا اینکه دیده بودند لاغر و ضعیفالجثه هستم. شاهرخ با ناراحتی و توپ پر آمد سراغم. بادی به صدایش انداخت و گفت: «بچه! این ماشینو بده به ما!» توی چشمهایش نگاه کردم و خیلی معمولی گفتم: «نمیدم!» شاهرخ هم بلافاصله دستش را بلند کرد و کشیدۀ محکمی گذاشت زیر گوشم. یکدفعه همه ساکت شدند و به ما دوتا نگاه کردند. باور نمیکردم شاهرخ بزند توی صورتم. یکهو سر و صورتم داغ شد. هم از ضربۀ سنگین دست شاهرخ، هم از عصبانیت. من را جلوی همه خیتوپیت کرد. اما هیچ عکسالعملی نشان ندادم که بیشتر از آن غرورم نشکند. حتی دستم را نبردم بهسمت صورتم. سرم را انداختم پایین و گفتم: «سیدمحمود گفته به کسی نده!» هنوز جملهام تمام نشده بود که دستم را گرفت و با غیظ بهم گفت: «بیا بریم پیش سیدمحمود ببینم …» وقتی دستم را گرفت از چیزی نترسیدم. حتی انگار یک مقدار هم ترسم ریخته بود. رفتیم پیش سیدمحمود صندوقچی. سید پشت میزش نشسته بود. سرش پایین بود و داشت روی یک کاغذ چیزهایی مینوشت. همه هم دنبال ما را افتاده بودند بهطرف دفتر آقای صندوقچی. شاهرخ صدا زد: «حاجمحمود! …» سیدمحمود سرش را آورد بالا و نگاهمان کرد. شاهرخ گفت: «شما گفتین ماشین دست این بچه باشه؟ …»»
حجم
۴٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۴٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه