کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه...
معرفی کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه...
کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه... نوشتهٔ فاطمه سادات ابراهیمی است. انتشارات مانیان این ناداستان در قالب سفرنامه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه...
کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه... برابر با یک ناداستان در قالب سفرنامه است. این کتاب که ۲۳ فصل دارد، مجموعه خاطرات سفر دانشجویی به راهیان نور را از منظر نویسنده ارائه کرده است. عنوان برخی از فصلهای اثر حاضر عبارت است از «اولین ایستگاه: گلزار شهدای شهرمون»، «ایستگاه چهارم: منطقه عملیاتی دو کوهه»، «ایستگاه هفتم: کانالی به نام کانال کمیل»، «ایستگاه دهم: اردوگاه شهید حبیباللهی» و «ایستگاه بیست و دوم: وداع با شهید گمنامِ پایگاه».
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر و برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل دلنوشتهها، جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی باشد.
خواندن کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب سفرنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نمیشه باورم که وقت رفتنه...
«اسم عجیبی داشت، با بچه ها صحبت میکردیم و با خودمون میگفتیم یعنی چه جور جایی ممکنه باشه، شاید جایی بوده که شهدا رو بعد از شهادتشون میبردن و غسل میدادن...!، تو همین فکر و بحث ها بودیم که رسیدیم.
یه بیمارستانِ بزرگ بود که تقریبا بخشی از اون خراب شده بود و داخلش هم چیزی نبود، کنار اون بیمارستان یه جایی شبیه به خونه، با پنجره هایی بزرگ بود که بهش میگفتن حوض خون ...!
بعد از چند دقیقه ای که داشتیم با تعجب به اطراف نگاه میکردیم، خانم راوی اومدن و شروع کردن برای ما صحبت کردن و راجع به اون مکان، توضیح دادن.
گقتن که رزمنده هایی که مجروح میشدن رو میاوردن به این بیمارستان برای درمان و حالا بعضی شهید میشدن و بعضی مداوا میشدن و حالشون خوب میشد، میگفتن یه سری از خانم ها که بعضی مادران و همسران و خواهران شهدا یا رزمنده ها بودن، تو این خونهٔ کنار بیمارستان جمع میشدن و با دست هاشون، ملحفه و روبالشتی و لباس های خونی رزمنده ها رو میشستن.
یه خانم دیگه اومدن و برامون گفتن: من یکی از کسایی بودم که اینجا به صورت کاملاً اختیاری و با خواست و علاقه خودم کار میکردم، میگفت اون زمان من جوون تر بودم و با مادرم به اینجا می اومدم و گاهی صحنه هایی رو میدیدم که حتی از فکر کردن بهشون هم نمیتونستم بخوابم ...!
میگفت ما موقع شستن لباس ها، گاهی میشد که از بین لباس های خونی، تیکه ای از وجود یه شهید رو پیدا میکردیم (که به نظرم بهتره بیشتر از این توضیح ندم، چون خیلی غمگینه ...) و وقتی این اتفاق می افتاد میرفتیم و تو باغچه روبه روی همینجا، هر چی که پیدا کرده بودیم رو دفن میکردیم و کلی گریه میکردیم، بعد دوباره برمیگشتیم و به کارمون ادامه میدادیم ...
گاهی هم نامه یا انگشتر و پلاک از تو لباس بچه ها پیدا میکردیم.
از سختی اون روز ها میگفتن، از مادران و همسرانِ چشم انتظار و صبور و فداکاری که زحمتِ کل زندگی روی دوششون بود و جهادشون کمتر از جهادِ رزمنده ها نبود.
رفتیم داخل اون خونه که انگار یه غم بزرگ توش جمع شده بود. تشت ها و لباس های خونی و شیر آب رو به صورت نمادین درست کرده بودن و بیرونِ ساختمون هم اون باغچه ای رو دیدیم که اون خانم برامون تعریف میکردن و بخشی از اون باغچه هم پر از گل شده بود... کسی چه میدونه، شاید از همون اعضای مقدسی که توی خاک خوابیدن، گل های زیبا سر به آسمون درآوردن...!
خلاصه که دیدنِ آخرین جایی که باید میدیدیم هم تموم شد و ما دیگه راه افتادیم به سمت شهر مقدس قم.»
حجم
۳۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۳۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه