کتاب انعکاس
معرفی کتاب انعکاس
کتاب انعکاس نوشتهٔ مجید اصغری زاده مجاوری (مجید الف.) است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب انعکاس
شعر نو فارسی با وانهادن قالبهای شعر کلاسیک در قرن ۱۴ هجری بهوجود آمده است. این گونه از شعر فارسی آزادی بسیاری را در فرم و محتوا به شاعر میدهد. شعر نو به لحاظ محتوا و جریانهای اصلی ادبی حاکم بر آن کاملاً با شعر کلاسیک فارسی متفاوت است و بهلحاظ فرم و تکنیک ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون باشد یا نباشد یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص. استفاده از قافیه نیز در شعر نو آزاد است. معمولاً شعر نو فارسی را به ۳ دستهٔ اصلی شعر نیمایی، شعر سپید و موج نو تقسیم میکنند و پدر شعر نوی ایران را نیما یوشیج (علی اسفندیاری) میدانند. احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، هوشنگ ابتهاج (سایه)، نادر نادرپور، فریدون مشیری و محمدرضا شفیعی کدکنی بعضی از شاعران مشهور ایرانی هستند که در قالب شعر نو میسرودهاند.
درباره انتشارات متخصصان
انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشتههای ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روانشناسی، جامعهشناسی و رشتههای مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمیگردد و در طول این سالها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.
خواندن کتاب انعکاس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر نو پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب انعکاس
«فصل خاکستر، غبار خاکی
گرگومیشِ صبح پاییزی،
پشت پنجره میایستاد
و به کودکی که به بخاری پهلو زده خوابیده بود نگاه میکرد
و قطرات باران را فوت میکرد تا پُرزهای نرم درون چکمهاش را خیس نکنند
و آنها را میبرد و به روی زنگ مدرسه میپاشید
تا با گلوی گرفته کمی دیرتر به صدا دَربیاید.
از اوج آنچه که دیده نشود،
آیهات را پیدا خواهم کرد.
تو آنسو و من اینسوی شهر
همان کنجی بهاندازه خودمان،
شهرمان را میسازیم
به کام خوشطبع خود،
فاصله بیرون از کاغذهای دایرةالمعارف،
اصالت خود را از دست میدهد.
هجرت که مُیسر نشد،
مرز را از میان برداشت،
تا در خام خیالِ خود، نشستن در آن سمت حصار اِلقا گردید.
این از پیچیدگی رودهها پُر خَم تر شد
که در پی یافتن تکهای دلخواه در مغز،
پرپیچترین هزارتوی دنیایش رقم خورد
و درصدد گریه، نشد تمرکز جمع کند به تشخیص اندوه
میانعکاسَد در چشمانِ نقطهای بر دیوار مقابل،
پس منعقد میکند خون در عروق مجاورین،
به آلرژی میکشاند و چنگ بر گلویشان میشود
تا حتی بغضی کوچک، آسوده از حلقوم پایین نرود
که این شود یک سوژه پُرملاتِ محکمهپسند،
فارغ از احوال شخصیتهای عروسکیاش.
یهو تصمیم گیرند زیر پایت نمانند شنها،
فرصت غرق شدن برایت مهیا شود تا عمق را بفهمی
که ناگهان به واقعیت پی ببری
ابتدای کوتاه ساحل گول زننده است
همیشه شدت احساس نیاز را در خلوت میفهمی؛
زمانی که حضوری باید
و تو انفراد تخیّلت را میشناسی
در مخلص دنیایی شدن،
فقط ارضای روح نهفته است
با اجناس گوناگون در یک ویترین شلوغ؛
هرکدام به طریقی...
و دمپایی زیر پایت هم به فشردن راضی میشود
همانطور که آب ولرم دریا
پهلوهایت را نوازش میکند
و چشمهایت را در خیال نرمی به تخلیه میسپاری
دریا هم بیکار ننشسته و با تو آرام میگیرد.
دل در انتظارت به غروبهای متغیر فصلهاست
غروبی که با آمدن بهار، زمانش به عقب میافتد
دیروز این موقع در شب بودهام
و حالا به تعویق افتادم.
پُلی بودهام میان بچهای کجخیال
و اندیشههای منزوی جسمی،
با رگهای مردانه که آرواره بهم میفشارد
از فرار دلگیریهای غروب،
به کوچهها زدم
شاید تو در خانه میپلکیدی...
بهار، همانجایَش تنفر شد
که شب دیر سراغم آمد،
خواب عصر زیادی از دماغم بیرون زد
صدای قُمری،
یادآور ایوان نیمهآفتابگرفته خانه مادربزرگی شد که پیدایش نمیشود
همان قسمت که نوه میشدم
و دراز میشدم
و آفتاب میگرفتم
و کسی کاری به بیرمقیام نداشت؛
چرا؟
چون خانه مادربزرگ جاییست برای کاری به کارَت نداشتن
و اگر پدربزرگ هم اینجا بود،
شاید پابهپایم قلیان چاق میکرد
فهم تنهای چسبیده به تخت خوابهای جمعهآلودشان، دیر رسید
پاهایی که به فرش میکشاندند
و آهسته در سراسر خلوت خانه میجنبیدند،
فیالواقع این تحرک،
به مرگ رساندن روزهای کسلشان بود.
گوشهای از خیابان شلوغ و پر از چراغهای شیشهای،
یک صندلی میگذارم و مینشینم
میز هم قرار میدهم
و بهانههایم را رویش میچینم
غرق در نگاه مهتابی،
به صورت میچسبانم
و بوقهای ترافیکی به گوشم نمیرسد؛
گویی گوشه خیابان،
امنترین پناهگاه میشود
یک سیخ دل سفارش میدهم و روی میز میگذارم
با نمکهایی فراوان.
فرقی نمیکند دانه قهوه را در مشت بفشاری
و اسپرسو بیاوریاش
و یا ریشه مردافکن را به شیره بکشانی؛
شوکرانها، خوردن دارد آن هنگام
قدح پر کن
تلخ هم باشد،
رو در رویت مینشینم
و دم نمیزنم از کام ناهنجار زمانه
دعوت از تو
و نشستن پشت میزهای چوبی از من
دسترنجت را روی میز میگذارم،
در پنهان چشمها، من و تو را به جمع میکشانم.
زمان،
وقتی مچاله شدهای
بیقیدوشرط میشود
مرزی بین حال و گذشته و آینده کشیده نمیشود
مانند کاغذی که روی میز باشد،
یا درون سطل زباله
وقتی به تحریر گرفته نشوی،
فرقی میان نشسته و دراز کشیدهات نیست
به قلمی وابسته میشوی که دست در سرنوشتت دارد».
حجم
۷۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۷۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه