کتاب اول ابراهیم شو
معرفی کتاب اول ابراهیم شو
کتاب «اول ابراهیم شو» نوشتۀ مهدیه زکی زاده است و انتشارات روایت باران آن را منتشر کرده است. کتاب اول ابراهیم شو، زندگینامۀ مستند شهید ابراهیم خلج است.
درباره کتاب اول ابراهیم شو
دفاع مقدس یکی از مقاطع حساس تاریخی کشور ایران است و شهدا، نماد فرهنگ ایثار و شهادت هستند؛ لذا باید بهدرستی معرفی شوند. امروزه پا به هر کوچه و خیابانی که بگذاریم، از هر بزرگراه یا میدانی که عبور کنیم نام شهدا را میبینیم. کشور ایران پر از قهرمانان بزرگی است که در موقعیتهای سخت و دشوار پا به میدان گذشتند و از جانعزیزشان گذشتند. اما صِرف نامگذاری خیابان برای شناختن و یادآوری این عزیزان کافی نیست به همین دلیل ثبت و ضبط خاطرات شهدا و رزمندگان اهمیت و ضرورت زیادی دارد و نوشتن کتاب یکی از مهمترین ابزارها برای حفظ و انتقال خاطرات و فرهنگ ایثار و شهادت است. زندگینامههای شهدا و ثبت خاطراتشان به افراد کمک میکند تا با ابعاد دیگری از شخصیت، سبک زندگی و جهانبینیشان آشنا شوند.
کتاب اول ابراهیم شو همانند بسیاری از کتابهای زندگینامۀ شهدا فرصت بسیار خوب و البته آسانترین روش برای نزدیکشدن به این بزرگان است. این کتاب درواقع زندگینامۀ مستندی دربارۀ شهید ابراهیم خلج است. مهدیه زکی زاده اطلاعات و مصاحبهها را با کمک همکاران و مشاورۀ سید حسن شکری، نویسندۀ دفاع مقدس، گردآوری کرده و بهصورت کتاب درآورده است. او تلاش کرده است برای ارائۀ سند هر بخش، در پانوشت کتاب، اسم راوی یا عنوان منبع را بیاورد. روایت داستانی و لحن صمیمی کتاب اول ابراهیم شو به مخاطب خود این امکان را میدهد که با متنی جذاب و خواندنی روبهرو شود.
فهرست مطالب کتاب اول ابراهیم شو عبارت است از: «مقدمه»، «سخن نویسنده»، «روایت اول: لبخند گل زمین»، «روایت دوم: پابهپای انقلاب»، «روایت سوم: در لباس قداست»، «روایت چهارم: گردان حبیب بن مظاهر»، «روایت پنجم: فرماندۀ گروهان قیس»، «روایت ششم: هدف نونی»، «روایت هفتم: دریاچه دربندی خان، آخرین نبرد»، «روایت هشتم: ابراهیم در گلستان»، «روایت نهم: عیدهای برقرار» و «اسناد و تصاویر»
خواندن کتاب اول ابراهیم شو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامه و علاقهمندان به خاطرات شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اول ابراهیم شو
«حمزه که از دنیا رفت، حواسها از ابراهیم پرت شد. کسی نفهمید که ابراهیم کی و چگونه زبانباز کرد. تا آمد تلافی قلدریهای حمزه را سرش بیاورد، حمزۀ شیرینزبان به تبی، صبح را ندید و پیمانۀ عمرش در چهارسالگی سرآمد. انگار همین دیروز بود که ابراهیم روی سینۀ حمزه چندماهه نشسته بود و صورت حمزه را خونینومالین کرده بود و بتول به گمانش نمیرفت ابراهیم دوستداشتنیاش اینطور چنگالهای تیزی داشته باشد و حمزه را دزد محبتهای مادر ببیند، با خیالی آسوده کوزۀ آبی بر شانه از سر چشمه برمیگشت. صورت خونین حمزه را که دید بچه را تلفشده فرض کرد. کوزهاش را وسط زمین و آسمان رها کرد و بیتوجه به ابراهیم به سمت حمزه دوید.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده بسیار قلم ظریفی داشت و من بسیار لذت بردم . خورشید کم کم دامن طلای اش را جمع کرد و نوای خوش اذان بلند شد بچهها یکی یکی وضو گرفتند و خودشان را به صف نماز جماعت در حسینیهای داخل