کتاب بابابزرگ درختی
معرفی کتاب بابابزرگ درختی
کتاب بابابزرگ درختی نوشتهٔ فاطمه ابطحی است. نشر قطره این مجموعه داستان کوتاه را برای نوجوانها روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بابابزرگ درختی
کتاب بابابزرگ درختی ۱۲ داستان کوتاه ایرانی را برای نوجوانها در بر گرفته است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «چشمهای سرخ بابا»، «نارنجک و فرشته»، «عمو جان و خانوادهاش»، «مثل برادرهای دوقلو» و «کولیها و من». میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب بابابزرگ درختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بابابزرگ درختی
«همه صدایش میکنند «بابلون» و یواشکی میگویند «بابلون خله». وقتهایی که خودش بلند بلند آواز نمیخواند گوشهایش خیلی تیز میشود و صدای بچهها را میشنود که بهش میگویند «بابلون خله». آن وقت خونش به جوش میآید و شروع میکند به جیغ کشیدن. بعضی وقتها هم لنگه کفشش را در میآورد و به طرف آنها پرت میکند. بعد یک مرتبه گریهاش میگیرد. آنوقت همهٔ بچهها دورش جمع میشوند و میگویند: «بابلون، بابلون گریه نکن! دنیا دوروزه.»
آن وقت بابلون اشکهایش را با آستین کثیفش پاک میکند و شروع میکند به خندیدن. بعد هم یک مرتبه شروع میکند به رقصیدن. اما نمیدانم چرا یک پایش را در هوا نگه میدارد. بچهها دست میزنند و میخوانند «بابلون، ای بابلون دنیا دو روزه» و بابلون میرقصد. بعد ناگهان بیحرکت میشود و یک مرتبه میگوید: «میخواین شترمرغ بشم؟» همه تشویقش میکنند. آنوقت صداهای عجیبی از خودش در میآورد و جور عجیبی میدود و خیال میکند شترمرغ است. همه برایش دست میزنند و هورا میکشند. بعد یک مرتبه بابلون میرود و هر کسی هم میرود دنبال کار خودش. اما همه خوشحال و خندانند. اگر بابلون نبود، ما هیچوقت اینقدر تفریح نمیکردیم.
بابا گفته از وقتی چشم باز کرده بابلون را دیده، اما آنوقتها پدر و مادر داشته.
حالا بابلون تک و تنها توی یک آلونک حلبی آن پشت پشتهای محله زندگی میکند. همانجا که پر از سگ است؛ سگهایی که از بس درندهاند پشت آدم از دیدنشان و شنیدن صدایشان تیر میکشد. اما بابلون با همهٔ سگها دوست است.
من از بابا میپرسم: «پدر و مادر بابلون چه شکلی بودند؟ چیکار میکردند؟» بابا یکبار به من گفت که پدرش آب حوضی بوده. من میپرسم: «بابا بابلون از اول خل بود؟» بابا دیگر حوصله حرف زدن ندارد. روزنامهاش را میگیرد جلو صورتش و دیگر حرف نمیزند.
من خیلی دلم میخواهد بدانم بابلون چرا دیوانه است.
میروم پشت سر بابا را میبوسم و یک جوری میگویم «بابا جون» که دلش بسوزد و با من حرف بزند. هر وقت آنطوری صدایش میکنم جوابم را میدهد.
بابا میگوید: «حتماً باز هم میخواهی دربارهٔ بابلون سؤال کنی! تو فکر و ذکر دیگهای نداری بچه؟»
من دوباره میپرسم: «بابا جون بابلون از اولش خل بود؟»
بابا یک کمی فکر میکند و بعد میگوید: «خب، از اولش یک کمی خل و چل بود. شیپیش هم داشت. برای همین از مدرسه بیرونش کردند.»
من میگویم: «حالا هم خودش رو میخارونه.»
بابا میگوید: «فکر میکنم حالا کک داشته باشه. از سگها میگیره. هر دفعه که میبرندش بیمارستان ضدعفونیش میکنند.» باز هم حوصلهٔ بابا سر میرود و میگوید: «حالا برو بذار به کارم برسم.»
من میروم پشت پنجره میایستم. اما فکر بابلون از سرم بیرون نمیرود. بعد فکر میکنم پشت این کوچه خیابان است و شهر؛ شهری پر از همه جور آدم ـ آدمهای عاقل و آدمهای دیوانه. بعد به دنیا فکر میکنم که چهقدر عجیب و غریب است.»
حجم
۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه