کتاب بزم اهریمن
معرفی کتاب بزم اهریمن
کتاب بزم اهریمن نوشتۀ حمید اسماعیلوف و ترجمۀ پریسا رحمتی است. این کتاب را انتشارات کتابسرای نیک منتشر کرده است.
درباره کتاب بزم اهریمن
موضوع رمان بزم اهریمن حمید اسماعیلوف را میتوان در یک عبارت «ادبیات ازبکی» خلاصه کرد؛ بهعبارتدیگر، ادبیات در این رمان دیگر فقط قالب و ابزاری برای بیان اندیشه و احساس نویسنده نیست، بلکه خود به موضوع اثر تبدیل میشود و نویسنده با استفاده از ابزار ادبیات دربارهٔ ادبیات مینویسد و نگرش خود به ادبیات و تاریخچه و نقش آن را در اجتماع تشریح میکند. این کار را هم استادانه انجام میدهد و شاید از آنچه نویسندگانِ بسیاری از آثار مشهور مشابه در ادبیات غربی انجام دادهاند فراتر میرود. مخاطب ضمن خواندن این اثر داستانی و لذت بردن از جادوی جذاب ادبی و هنری، ذهنیتی کلی دربارهٔ ادبیات ازبکی نیز پیدا میکند که شاید دقت علمی آثار «جدی» و دانشگاهی دربارهٔ تاریخادبیات ازبکی را نداشته باشد؛ اما چهبسا موثقتر از آنها باشد، زیرا حاصل تأملات و ارزیابیها و نگرش یکی از برجستهترین نویسندگان ازبک معاصر است که حتی اگر «ذهنی» و «شخصی» هم باشد، باز ارزش مطالعه دارد.
ازبکستان و ادبیات آن، برخلاف آنچه در عمل شاهدش هستیم، باید برای ادبدوستان ایرانی جذابیت ویژهای داشته باشد. این ادبیاتی است که با ادبیات فارسیِ ما پیوند تنگاتنگ و نزدیک دارد. امیر علیشیر نوایی، شاعر و عارف و سیاستمدار فرهنگپرور دورهٔ تیموری که از بنیانگذاران و سلسلهجنبانان ادبیات ازبکی است، در تاریخادبیات فارسی نیز نامی شناخته است و - همان گونه که در این کتاب نیز میبینیم - بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ این کشور، حتی تا قرن بیستم، با زبان و ادبیات کهن فارسی انس و آشنایی داشتند، از آن تأثیر میگرفتند و به این انس و پیوند افتخار میکردند. از همین روست که خوانندهٔ ایرانی قاعدتاً باید کنجکاو باشد که ادبیات چنین کشوری که برخی از مهمترین مراکز تمدن ایران قدیم، مانند بخارا و سمرقند و خیوه، را در خود جایداده است، امروزه چه احوالی دارد و نگاهش به فرهنگ و ادبیات چیست. این پرسشی است که حمید اسماعیلوف در کتابش به بهترین شکل به آن پاسخ گفته است.
قهرمان اصلی رمان شخصیتی واقعی است به نام عبدالله قادری که از برجستهترین و تأثیرگذارترین نویسندگان ادبیات جدید ازبکی است. بسیاری از جزئیات مربوط به زندگی و آثار و سرنوشت او که در رمان مطرح شده برگرفته از واقعیت است، ولی مرز خیال و واقعیت در رمان اسماعیلوف مشخص نیست. بسیاری دیگر از نویسندگان نیمهٔ اول قرن بیستم ازبکستان، مانند چولپان و عبدالرئوف فطرت، نیز در بزم اهریمن نقشآفرینی میکنند، ولی نویسنده باز بههیچوجه خود را مقید نمیکند که موبهمو به واقعیت وفادار بماند و البته دوباره جای این پرسش هم باز است که واقعیت چیست و کدام واقعیت اولویت و اصالت بیشتری دارد؟ واقعیت عینی که به جنبهٔ بیرونی و ملموس و اثباتشدنی وقایع میپردازد یا واقعیت ذهنیِ حمید اسماعیلوف که صرفاً بازتابدهندهٔ برداشت شخصیِ او از وقایع است؟
خواندن کتاب بزم اهریمن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان سایر کشورها و قومیتها پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب بزم اهریمن
«در آن روز عبدالله تصمیم داشت تاکهایش را هرس و آمادهٔ زمستان کند. او از قبل یک دسته نی بریده و خشک کرده بود تا دور تاکها بپیچاند. بچههایش که با آتشبازی میکردند چیزی نمانده بود دستهها را بسوزانند. فاجعه میشد؛ ولی به لطف خدا وقتی عبدالله با قیچی باغبانیاش قدم میزد متوجه شد چندین گره که تاکها را به تیرک چوبی متصل میکرد پاره شده بود و تاکها شل شده بودند. نمیتوانست بفهمد چطور چنین اتفاقی افتاده بود. محصول خیلی زیاد بود یا خوب به گیاهها رسیدگی نشده بود؟ احتمالاً دومی: این تابستان و اوایل پاییز نتوانسته بود بهاندازهای که نیاز بود به آنها توجه کند و تاکها اوضاع بدی داشتند. ناراحت بود. حس میکرد از زمانی که در بهار تاکها را از لفافشان آزاد کرده بود یک حقهٔ شیطانی در جریان بود. تقریباً هر روز میشد صدای گروههای موسیقی که بلند آهنگ میخواندند، و تشویقهای بیپایان را در خیابانها شنید. تصاویر بسیار بزرگی در هر جایی، از ساختمان میدان خدره تا آورده، آویزان بود. به انتهای هر میلهای که در زمین فرورفته بود نوار قرمز روشنی وصل بود و شبها دوستانش ربوده میشدند. مثل یک زمین در حال وجین بود.
همین تازگیها بود که قاضی یونس، پسر ملا، پیدایش شد. بهخاطر فرار و مخفیشدن مداوم نامرتب و کثیف بود و از عبدالله خواست به او کمی پول قرض بدهد و ساعت طلای پدرش را بهعنوان نشانهٔ قابلاعتماد بودن گرو گذاشت. سپس همسر چولپان، کاتیا، پریشان آمد و به گریه افتاد و به عبدالله التماس کرد تا یک نامهٔ تأییدیه بنویسد. او گفت: «اونا بهت اعتماد دارن.» اما این روزها چه کسی به دیگری اعتماد میکرد؟ دوران غیرقابلپیشبینی و فاسدی بود؛ ظاهراً آنها وجین کردن زمین را تمام نکرده بودند. همان گونه که شاعر بزرگِ نوایی نوشت: «آتش در جنگلهای مازندران زبانه کشیده است» و در آتشسوزی بزرگ همه چیز سوخته است، چه تر چه خشک. خب اگر به او بود، مثل یک اسب زینشدن آمادهٔ رفتن بود. فقط کافی بود بگویی «هی» و او راه میافتاد.
عبدالله غرق در این افکار تیره و تاریک روی زمین خم شد تا شاخریزههای نازک پایینی تاکها را هرس کند. به طور خودکار از شر هر شاخهٔ کجومعوجی خلاص شد. کاش بچههایش فوجفوج با سروصدا به کمکش میآمدند.»
حجم
۳۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۹۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه