کتاب عشق در یک قدمی ست، آسمان نزدیک است
معرفی کتاب عشق در یک قدمی ست، آسمان نزدیک است
کتاب عشق در یک قدمی ست، آسمان نزدیک است نوشتهٔ جواد سرمستی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب عشق در یک قدمی ست، آسمان نزدیک است
شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب عشق در یک قدمی ست، آسمان نزدیک است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشق در یک قدمی ست، آسمان نزدیک است
«چتر عشق ...
دوباره جرعهای بده، از آتش شرابها
دوباره وعدهای بده، از آخر فراقها
دوباره چشمهای بشو به وادیِ سرابها
دوباره چهره بر فِکن، ز عالمِ نقابها
دوباره این رَهم بزن، به آن نگاه آتشین
دوباره قصهای بخوان، به آن صدای دلنشین
دوباره آن کمند خود، به پای من گره بزن
دوباره آبی تنت، به جان من گره بزن
دوباره زیر چتر عشق، بِبر مرا به غمزهای
دوباره در پیام فرست، دو صد پیام دیگری
دوباره شانهات بده، برای هقهقی دگر
دوباره دست خود بده، برای حلقهای دگر.
دوباره یک سفر نما، از این خمار و نشئگی
دوباره همرهم بیا، در این قُمار زندگی
دوباره مرحمت نما، بهقدر یک نَفَس بمان
دوباره جلوهای نما، بهقدر یک هوس بمان
دوباره کافرم نما، ز کیشِ خود فَراریام
دوباره قبلهای نما، به سمتِ بیقراریام
خانهی دوست ...
کودکی بود که از کاج بلند، سوی بالا میرفت
تا که از لانهی نور، جوجهای بردارد
و سواری که از آن پشت فلق آمده بود
زیر آن سایه کمی آب به صورت میزد
تن او خاکی و اما، ابدیت به نگاهش پیدا
او بهدنبال حقیقت میگشت
بقچه نانش بوی «گندم» میداد
پسرک آمد و همسفرهی بیدعوت شد
جرعهای از عطشش کم شد و گفت: به کجا میروی ای خستهی راه؟
نکند مقصد تو اینجا نیست
«سیبی» از بقچه درآورد سوار
شیهه زد اسب، سمش کوفت به خاک
مرد آهسته به گوش پسرک زمزمه کرد؛
تو به من میگویی «خانهی دوست کجاست؟»
پسرک لقمهی نانی برداشت
و به آن سمت سپیدار، نگاهی انداخت
شوق پرواز پرستو را دید
و به او گفت که آن خانهی دوست،
در همین نزدیکیست.
خانهی دوست در آبادی ماست
آن همان چشمهی آب است میان ده ما
و همان بوی دلانگیز تنور است که در وقت غروب،
میبرد هوش سر رهگذران.
یا که شاید آنجا، در صدای نی یک چوپان است
و که شاید نوک آن قلهی کوه، در سکوت تن یک معبد دور.
پشت آن پنجرهی باز امید،
نبش آن کوچهی بالایی مهر
سر سجادهی باز از سر شب،
در فراموشی آن توبهی تکراری تن.
پیش یک چشمک شبنم سر صبح،
زیر آن پلک نخوابیدهی ماهی در تنگ.
بر تن آبی یک موج لطیف، که زند بوسه دمادم به لب ساحل داغ.
پیش آن پیچش بیتاب نسیم
پشت آن نیمهی پنهانی ماه
روی آن گونهی نمناک غروب
در پس شیشهی دمکردهی چشم
در نگاهی که هوس گم شده در روشنیاش
در کتابی که فراخوان غزلهای من است
در همان مشت گرهکردهی خشم، در گلویی که پر از فریاد است
و همان سرخی سیب است که از شاخه نیفتاده هنوز
در هوایی که پر از، بوی خوش باران است،
و خیالی که از آن میشکفد شبدر باغ
و در آن حوض قشنگیست که ماه، میرساند هوس داغ تنش را به زمین.
تو به هرجا هستی،
«خانهی دوست همان نزدیکیست»
باید از «کوچهی تردید»، قدم برداری
تا به آن شوق که در دل داری، تو بیابی «گل سرخ»
و در افسون نگاهش، همه «پرواز» شوی.
شراب ناب بودنت ...
شاید اینبار... شعری شَوَم به ارزشِ ماندن
و تو بخوانیام آنگاه
و جاریام کنی دوباره در یاد
هوایی شوم اینبار
و سفر کنم به رؤیایِ جامانده در خیال
بِروم به اوجِ بینش یک گُل
به آستانهی دلدادگیِ ماه
و راهیِ نور شوم، در تمنای حضوری نشسته در محراب
دستان باد را بگیرم دگربار
رنگ چشم تو را به آسمان بزنم
و عطر تنت را برِ ابر،
تا که ببارند زلال تو را اینبار
آری، بخوان مرا دوباره، ای «عشق»
آسمان منتظر است
ابر منتظر است
و باد در پسِ گیسوی تو در کمین
تا که ساقیِ دشت شود
از «شرابِ نابِ بودنت»، اینبار
عشق در یکقدمیست
در هوایی که پر از عشوهگریست
ناز پنهان و نیایش جاریست،
شعرها بر لب جویست روان
خلوتی باید یافت، «گوشدادن کافیست»
پیچ هر جادهای، پیچکی پیچیده
نیلبک باید ساخت
سر هر کویی رفت
دست در دست نسیم، «ابربودن کافیست»
باید از خواب گذشت،کاروان در راه است
ابدیت جاریست
در عبور ابرها، «قطرهبودن کافیست»
مرد عاشق تنهاست،میتراشد دل سنگ
نقش آن «شیرین» است
در سکوت تن کوه، «تیشه بودن کافی ست»
عشق در یکقدمی ست،
آسمان نزدیک است
میشود بال گشود، «پرکشیدن کافیست»»
حجم
۴۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه