کتاب شنا کن!
معرفی کتاب شنا کن!
کتاب شنا کن! نوشتهٔ والتر باند و ترجمهٔ مهسا فیروزه چی است و انتشارات راوشید آن را منتشر کرده است. با خواندن این کتاب متوجه میشوید چگونه کوسهها، ماهیهای مکنده و انگلها با قواعدی ویژه دل به دریا میزنند تا به شما مدیریت کسبوکار، راهبری نیروی انسانی و موفقیت روزافزون را بیاموزند.
درباره کتاب شنا کن!
شنا کن اولین کتاب به قلم والتر باند سخنران انگیزشی برجستهٔ آمریکایی است. با استفاده از قوانین شنا کردن کوسهها و ماهیها، این کتاب اهمیت روابط انسانی در کسبوکار را نشان میدهد. همچنین به ما میگوید اغلب مدیران و رهبران فقط به دنبال کسب سود و درآمد بیشتر هستند، درحالیکه روابط در موفقیت حرف اول را میزند.
ایدههایی که در این کتاب مطرح میشود هم در زندگی شخصی و هم در زندگی کاری، کاربرد دارد. شنا کن شش قانون طلایی زندگی کوسهها را به ما نشان میدهد. اینکه چگونه میتوان از جنبهٔ مثبت قدرت استفاده کرد، اهمیت کار گروهی و همچنین اهمیت رهبری را به ما گوشزد میکند و به ما یاد میدهد چطور نقش خود را در روابطمان بفهمیم و عادات خوب را در خودمان پرورش دهیم.
والتر باند در این کتاب ثابت میکند که کوسه بودن مستلزم همکاری مؤثر با همهٔ موجودات اقیانوس است. در این کتاب میآموزیم کوسهها چطور با ماهیهای کوچکتر همکاری میکنند. در این همکاری، کوسه از ماهی محافظت میکند و ماهی هم درعوض انگلهای بدن کوسه را از بین میبرد. با این ارتباط دوطرفه بقای هر دو تضمین شده و کوسهها بهترین شکارچیان دریا میشوند.
یکی از موضوعات کلیدی این کتاب این است که همه اشتباه میکنند، اما میتوان اشتباهات را پذیرفت و از آن درس گرفت و حتی آن را به فرصتی برای پیشرفت تبدیل کرد. گذشتهٔ ما و اشتباهاتمان هویت ما را تعریف نمیکند، بلکه ارتباطات و تصمیمات کنونیمان است که شکلدهندهٔ هویت ماست.
کتاب شنا کن! با نثری تمثیلی و گیرا به ما نشان میدهد که کوسهها، ماهیهای مکنده و انگلها چطور به مدیریت کسبوکار برای رسیدن به سطوح بالای موفقیت میپردازند. البته این کتاب حول محور چالشهای دنیای واقعی و همچنین راهکارهای آن میچرخد و بهطور جداگانه بر مبنای اصطلاحهای پرمعنا و در عین حال ساده برروی معرفی شیوههای موثر راهبری تجاری تمرکز میکند.
شنا کن! بر اهمیت حیاتی شبکهسازی اجتماعی تکیه میورزد و به کاوش در جادههای منتهی به شبکهسازی پیروزمندانه و علتهای ضرورت آن میپردازد.
از این گذشته، کتاب برروی مفاهیم مربیگری و نیروی روابط انسانی در ژرفترین لایههای آن تأکید میکند. درحالیکه مدیران بسیاری از شرکتهای بازرگانی بطور عمده زمان خود را صرف رسیدگی به حقایق آماری، نمودارها و تفسیر دادهها میکنند، بهمراتب مهمتر است که درباره مدیریت روابط انسانی بیاموزند.
به محض آنکه توجه به سوی روابط معطوف میگردد، کسبوکارها و مسیرهای حرفهای میتوانند به سطوح عالی موفقیت برسند. کتاب شنا کن! به قلم یک سخنران انگیزشیِ پیشرو میتواند راهکارهایی به شما ارائه دهد تا برای هر دو زندگی شغلی و شخصی کاربرد پیدا کنند:
- اهمیت برقراری آیینها و عادتهای کاری را درک کنید،
- به ریسمان ذهنیتِ مثبت چنگ بزنید،
- ارزش فعالیت گروهی را دریابید،
- بیاموزید که از زبان مقصودمند در مورد فرهنگ محل کار استفاده کنید.
در نهایت، شنا کن! یک کتاب سرگرمکننده و جذاب است که مفهومِ بااهمیت برقراری و ایجاد روابط انسانی را بیش از پیش پررنگ جلوه میدهد و دربرگیرندهٔ ابزارهای مورد نیاز برای آگاهشدن پیرامون نقش و سهم ما در پیشرفت صنایع حوزهٔ فعالیتمان است.
خواندن کتاب شنا کن! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنا کن کتابی آموزنده و درعین حال سرگرمکننده است که از خواندن آن لذت خواهید برد. این کتاب برای همهٔ افراد در هر سن و شغلی مناسب است، از دانشآموزان و دانشجویان گرفته تا مدیران ارشد و حتی پدر و مادرها برای ارتباط بهتر با فرزندان.
درباره والتر باند
والتر باند یک بازیکن بسکتبال در لیگ بسکتبال حرفهای بود، اما فقط به همین کار بسنده نکرد. او در تیمهای زیادی بازی کرد و به افتخارات بسیاری هم دست یافت. همین نقطهٔ عطفی در زندگی والتر شد که کارهای بزرگتری انجام دهد. تجربهٔ او در زمین بازی باعث رشد و شکوفاییاش در آموزش تجارت، رهبری و سخنرانی شد.
تغییر مسیر از بسکتبال به تجارت و رهبری، برای والتر آسان نبود، اما او بهجای دیدن موانع بر فرصتها تمرکز کرد. وقتی در مسابقات بسکتبال به او میگفتند که باید روی نیمکت بنشیند، او بهجای شکایت کردن، سعی میکرد از این فرصت استفاده کرده و اصول اساسی که باعث موفقیت تیمها میشود را شناسایی کند و یاد بگیرد. همین طرز فکر و همین مفاهیم ساده، اما مهم و قدرتمند بود که باعث شد والتر مخاطبان زیادی بهدست آورد.
والتر در روایاتش، داستانهای الهامبخش و گامهای عملی را در هم میآمیزد و با همین روش مخاطبش را جذب میکند. کمکهای بیوقفهاش به کارآفرینان، رهبران تجاری و گروههای فروش؛ و همچنین تشویقهای دائمیاش برای رشد و پیشرفت کارمندان، او را از دیگران متمایز میکند.
والتر فقط یک بازیکن بسکتبال قدیمی نیست. او یک مربی تجاری مشهور، یک نویسنده چیرهدست، یک سخنران، یک تاجر، یک پدر، یک همسر و یک دوست خوب است. او هوایی تازه برای تنفس تمام مدیرانی است که خواهان رشد و پیشرفت هستند.
بخشی از کتاب شنا کن!
«اسکاتی به خودش آمد و تکانی خورد. همانطور که پاول بهزحمت کوسه را بالا میکشید، اسکاتی به طرف او رفت و پایین قایق را نگاه کرد. کوسه داشت دستوپا میزد، اما مشخص بود بازی را باخته و خسته شده است. اسکاتی نمیدانست پاول میخواهد با آن کوسه چه کار کند، اما میدانست که آوردن آن حیوان روی قایق غیرقانونی است. سپس دستی به پشت پاول زد و طوری که او بفهمد قرار نیست کوسه را داخل قایق بیاورند، با صدای بلند به بریتانی گفت: "هی، بریتانی. بیا ببینش. ما که نمیتونیم بیاریمش بالا، غیرقانونیه. اما میتونی از کنار قایق ببینیش." بریتانی و زاک به لبهٔ قایق آمدند و پایین را نگاه کردند. بچه کوسهٔ سفید و خاکستری رنگی بود که تقریباً دو متر طول داشت و اسکاتی میتوانست چشمان سیاه و براقش را ببیند. عضلات پاول استراحت کردند و او نفس عمیقی کشید. هم کوسه و هم پاول از نبرد خسته شده بودند.
اسکاتی گفت: "باورم نمیشه قلاب نشکست." پاول مغرورانه جواب داد: "اینا همهاش بهخاطر مهارته پسر. فقط بامهارت میشه این کار رو کرد." پاول نفسی تازه کرد و ادامه داد: "میدونی، من همیشه در دنیای تجارت خودم رو مثل یک کوسه میبینم." او روی صندلی نشست. کوسه همچنان روی سطح آب شنا میکرد. "اونا بهترین شکارچیها هستن. مگه نه؟ منظورم اینه که همه میدونن نباید با کوسهها دربیفتن. حتی تو اسکاتی، تو هم ترسیدی بیای جلو و بکشیش بالا، چون میدونی چه کارهایی ازش برمیاد. ترس، احترام هم میاره. مردم از کوسهها متنفرن، اما کوسهها اهمیت نمیدن. اونا دنبال دوست پیدا کردن نیستن، اونا اینجان که پدر هرکی که سر راهشون قرار میگیره رو دربیارن. اینجوری میتونی کارت رو راه بندازی." مشخص بود که پاول چقدر از مقایسه خودش با کوسه احساس غرور میکند. بریتانی و اسکاتی باناراحتی به هم نگاه کردند و اسکاتی از نگاه دخترش خواند که چقدر دلش میخواهد پاول را داخل آب بیندازد.
اسکاتی گفت: "بریتانی، زاک! تلفنهای همراهتون رو بیارین تا با این کوسه چند تا عکس بگیریم و بعدش ولش کنیم بره." همه در لبهٔ قایق کنار هم ایستادند تا عکس بگیرند. سپس اسکاتی یک سیمچین برداشت و به سمت قلاب رفت. دندانهای تیز کوسه اسکاتی را ترسانده بود، اما او مصمم بود حیوان را داخل آب برگرداند. اسکاتی مستقیم در چشمان کوسه نگاه کرد و حس کرد کوسه با نگاهش دارد به او التماس میکند. سپس طناب قلاب را آزاد کرد و کوسه داخل آب افتاد.»
حجم
۱۵۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
حجم
۱۵۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه