دانلود و خرید کتاب داستان هایی از دوران کرونا ترجمه سحر دولتشاهی
تصویر جلد کتاب داستان هایی از دوران کرونا

کتاب داستان هایی از دوران کرونا

ویراستار:شیدا محمدطاهر
گردآورنده:مجله نیویورکر
انتشارات:چاپ و نشر نظر
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب داستان هایی از دوران کرونا

کتاب داستان هایی از دوران کرونا از مجله نیویورکر و ترجمهٔ سحر دولتشاهی و ویراستهٔ شیدا محمدطاهر است و چاپ و نشر نظر آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب داستان هایی از دوران کرونا

نیویورکر یک هفته‌نامه ادبی آمریکایی است که نخستین بار در ۱۷ فوریه ۱۹۲۵ منتشر شد و گزارش، مقاله، نقد ادبی، شعر و داستان منتشر می‌کند.

بیشتر مطالب مجله، نقد حیات فرهنگی نیویورک است و مخاطبان فراوانی خارج از آمریکا دارد.

نیویورکر به نشر داستان‌های مدرن، داستان‌های کوتاه و نقدهای ادبی گرایش دارد. همچنین، در سال‌های انتشار خود، یکی از مهم‌ترین اجزای زیربنای جامعه ادبی و فرهنگی آمریکا بوده‌ است. این مجله در دوران فعالیت خود، بسیاری از نویسندگان مطرح امروزی چون جی. دی سلینجر، جان آپدایک، ریموند کارور، شرلی جکسن و دیگران را معرفی کرده‌ است.

کتاب داستان هایی از دوران کرونا مجموع چند داستان کوتاه و بسیار کوتاه از مجلهٔ نیویورکر است که همگی یا دربارهٔ کرونا هستند یا در آن دوره نوشته شده‌اند که به‌نوعی به آن دوره ربط پیدا می‌کنند.

خواندن کتاب داستان هایی از دوران کرونا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب داستان هایی از دوران کرونا

«در می‌زنند. البته اگر بشود اسمش را در زدن گذاشت. من دور از همه زندگی می‌کنم و جنگ و گرسنگی تنها بازدیدکننده‌هایم هستند. در بعدازظهر بی‌پایان دیگری از زندگی‌ام ناگهان با لگد به در کوبیدند. دویدم به سمت در. البته اگر بشود اسمش را دویدن گذاشت. پاهایم را کشیدم، دمپایی‌ام روی کف چوبی غژغژ کرد. برای آدمی به سن من چارهٔ دیگری وجود ندارد. روزی که زمین را نگاه کنی و یک پرتگاه ببینی، می‌فهمی که پیر شدی.

در را باز کردم. مردی با ماسک پشت در ایستاده بود. تا مرا دید، فریاد زد: «شش قدم، شش قدم فاصله را حفظ کنید!»

اگر دزد بود، حسابی ترسیده بود. ترسش مرا عصبی کرد. دزدِ ترسو بدترین نوع دزد است. از جیبش تفنگ درآورد. مرا نشانه گرفت. اما اسلحه‌اش خنده‌دار بود؛ پلاستیکی و سفیدرنگ بود و نور سبزی از آن می‌تابید. تفنگ را روی صورتم گرفت، من هم مطیعانه چشم‌هایم را بستم. نور سبزش روی صورتم مثل نوازش بود. اگر این‌طوری بمیرم، یعنی دعاهایم مستجاب شده‌اند.

مرد ماسک‌دار صدایی آرام و نگاهی دوست‌داشتنی داشت. اما نمی‌گذاشتم گولم بزند؛ بی‌رحم‌ترین سربازها همیشه رفتاری فرشته‌وار دارند. چون مدت‌ها بود کسی را ندیده بودم، پابه‌پای او بازی‌اش را ادامه دادم.

از او خواستم تفنگش را پایین بیاورد و روی تنها صندلی باقی‌مانده در خانه‌ام بنشیند. تازه متوجه شدم که کفش‌هایش را با کیسهٔ نایلونی پیچیده. لابد نمی‌خواست ردپایی از خود به جای بگذارد...

از او خواستم ماسکش را بردارد و گفتم می‌تواند به من اعتماد کند. مرد لبخند تلخی زد و زیر لب گفت: «این روزها به هیچ‌کس نمی‌شود اعتماد کرد، مردم از درونشان هم خبر ندارند.» پیام رمزآمیزش را فهمیدم. او فکر می‌کرد من زیر این ظاهر بدبخت‌وار گنجی نهفته دارم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۵٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
تومان