کتاب بهار
معرفی کتاب بهار
کتاب بهار سرودهٔ سعید نظری است. انتشارات متخصصان این مجموعه شعر نو را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بهار
کتاب بهار مجموعهای از شعرهای سعید نظری را که در قالب شعر نو سروده شدهاند، در بر گرفته است. عنوان برخی از این شعرها عبارت است از «برکه و گل همیشه بهار»، «بگذرد این دو سه روز»، «تو را من این چنین خواهم»، «مرا از خود رهایم کن» و «بهشتت را نمی خواهم».
میدانیم که شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
شعر نو فارسی با وانهادن قالبهای شعر کلاسیک در قرن ۱۴ هجری بهوجود آمده است. این گونه از شعر فارسی آزادی بسیاری را در فرم و محتوا به شاعر میدهد. شعر نو به لحاظ محتوا و جریانهای اصلی ادبی حاکم بر آن کاملاً با شعر کلاسیک فارسی متفاوت است و بهلحاظ فرم و تکنیک ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون باشد یا نباشد یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص. استفاده از قافیه نیز در شعر نو آزاد است. معمولاً شعر نو فارسی را به ۳ دستهٔ اصلی شعر نیمایی، شعر سپید و موج نو تقسیم میکنند و پدر شعر نوی ایران را نیما یوشیج (علی اسفندیاری) میدانند. احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، هوشنگ ابتهاج (سایه)، نادر نادرپور، فریدون مشیری و محمدرضا شفیعی کدکنی بعضی از شاعران مشهور ایرانی هستند که در قالب شعر نو میسرودهاند.
خواندن کتاب بهار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهار
«"کودک خود دریاب"
از درونت چه خبر؟
کودکت می خندد؟
گر به لبخند گُلی شاد شوی
چهرهٔ ماه پریشان نکنی
و بدانی که در این جشن و سرور
لحظه ها عریانند
تو اگر شادی یک لحظه بخوانی با خود
شعلهٔ نور به تقسیم وجودت پیداست
آفتابت دمادم بخشش
شعر را در تپش زمزمه مدهوش کنی
و بدانی که زلالِ جانت
به سبکبالی آن قاصدکیست
که به پرواز سخن می راند
لحظه ای نیست که در زمزمه ات پیدا نیست
نور در چهرهٔ ماه تو فروغی دارد
که زلال چشمت قاصدک را به تپش خواند و بس
کودک خود دریاب
که فراوانیِ حسرت ز جانت ببرد
نیست در کشمکش جان با جان
لحظه ای ناب اگر کودک خود بی جان است
کودکت را دریاب
قصهٔ نور به پژواک وجود
شعله ای در خور جان من و توست
نیست در زمزمهٔ تنهایی
جز وجودی که در آن جان به سخن می آید
گر بدانی که در این صحبت غیر
آنچه ادراک جهان است تو خود می دانی
نرم و آهسته قدم برداری
لحظه ها را دریاب
کودک تنهایت
در تماشای کدامین لحظه
با تو این شعر به جان می خواند»
حجم
۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه