دانلود رایگان کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار زهره خورشیدی
تصویر جلد کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار

کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار

امتیاز:
۴.۶از ۷۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار

کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار نوشتهٔ زهره خورشیدی است. انتشارات کتابداران این افسانهٔ کهن ایران‌زمین را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار

کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار یک افسانه از ایران را در بر گرفته است. این داستان در ۱۸ بخش روایت شده است. در آغاز این افسانه درمورد پسری خوش‌سیما، مؤدب و مهربان می‌خوانید که «جهانگیر» نام داشت. جهانگیر در کودکی مادرش را از دست داد. پدرش همسری اختیار کرد به نام «خاتون». خاتون از لحاظ زیبایی سرآمد زنان زمان خود بود، اما اخلاق خوبی نداشت. او زنی بدذات و مغرور بود که به‌طمع مال با پدر جهانگیر ازدواج کرده بود. سرانجام جهانگیر را در این کتاب نوشتهٔ زهره خورشیدی بخوانید.

خواندن کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی کهن ایران و قالب افسانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جهانگیرشاه و اسب بالدار

«یکی از روز های نسبتا خنک پاییز بود. جهانگیر برای خرید مایحتاج خانه به بازار رفت. همه مردم از ورود کاروان تجاری بزرگی صحبت می‌کردند که وسایل و خوراک قابل توجهی برای فروش به شهر آنان آورده است. جهانگیر با شنیدن نام رییس کاروان متوجه شده این کاروان متعلق به پدرش جمشید است که به اینجا آمده است. با شور و هیجانی وصف ناپذیر سراغ جمشید نامدار و کاروانش را گرفت. متوجه شد کاروان آنها در دهی نزدیک شهر توقف کرده و دو روز بعد به شهر می‌رسد. این خبر را به فال نیک گرفت و بدون خرید به نزد همسرش بازگشت. شیرین اولین باری بود که جهانگیر را با آن حال عجیب می‌دید. از شوق و هیجان تمام وقت در حال قدم زدن بود و گاهی از سر دلتنگی اشک می‌ریخت و گاهی از سر اشتیاق دیدار پدر خنده ای از ته دل سر می‌داد. شیرین علت را پرسید و جهانگیر با همان لحن آرام و دلنشین همیشگی که اینک با هیجان همراه بود، پاسخ داد:

شیرین زیبای من! پدرم... پدرم دو روز دیگر به اینجا می‌آید. او همراه کاروان تجاری اش اینجا می‌آید بی آنکه بداند تنها فرزندش سخت انتظارش را می‌کشد. شیرین جان بیش از ده سال است که از او بی خبرم و ناخواسته مجبور به ترک او شدم.

شیرین کنجکاو شد و با تعجب گفت: پدر تو صاحب کاروان تجاری است؟! پس چطور تا به حال از او هیچ نگفتی؟ من فکر می‌کردم تو هیچ کس را نداری و والدین خود را در کودکی از دست داده ای اما تازه فهمیدم تاجر زاده ای.

-آری. او جمشید؛ تاجر نامدار ایران زمین است.

- قصه زندگی ات را بگو که بسیار مشتاق شنیدن آنم.

جهانگیر تمام داستان کودکی و نوجوانی اش از آغاز دوستی با اسب سفید را برای شیرین بانو تعریف کرد. از بد ذاتی های خاتون و نقشه های شومش برای از میان برداشتن جهانگیر تا محبت های همیشگی پدر گفت. از آخرین حربه خاتون و فرارش از چنگال مرگ با کمک هوشیاری دانا و آمدنش به این شهر و چگونگی باغبان شدنش... همه را با شور و هیجان تعریف کرد. شیرین بانو هم گاهی می‌خندید و گاهی به سرگذشت عجیب شوی خویش می‌گریست. وقتی داستان جهانگیر به اتمام رسید، نیمه شب از راه رسیده بود. خیال دیدار پدر خواب را از چشمان جهانگیر ربوده بود. شیرین حال جهانگیر را درک می‌کرد. از او خواست برای قدم زدن به باغ بروند. آن موقع از سال گل زیادی در باغ به چشم نمی‌خورد اما خش خش برگان زیر پاها، عجیب آرامشی به جهانگیر می‌داد.»

ریحانا
۱۴۰۱/۱۲/۰۵

بسیار عالی و زیبا و آموزنده ممنون از نویسنده محترم و برنامه طاقچه

👩‍🚀
۱۴۰۱/۱۲/۰۳

داستان جذابی که خواننده را با خود همراه میکند👌🏻☺

Groot King
۱۴۰۲/۰۱/۰۶

واقعا کتاب زیبایی بود مخصوصا برای نوجوان ها اگه دوش هم بنویسند عالی میشه؛)))

یاسین
۱۴۰۱/۱۱/۲۷

بهترین کتاب هست من عاشقشم

..
۱۴۰۲/۰۱/۱۳

من خیلی این کتاب رو دوست داشتم به بقیه که این کتاب را نخواندند توصیه میکنم بخونن دست نویسنده درد نکنه مرسی از نویسندش

کاربر ۵۸۷۵۸۲۲
۱۴۰۱/۱۲/۱۶

این کتاب رو برای دخترم خوندم و خودم بیشتر ذوق داشتم هر روز بخونم داستان خیلی جذابی داشت و پیشنهاد میکنم حتما بخونید کلی درس و تجربه زندگی توی این داستان بود که با خوندنش متوجه میشی مرسی از نویسنده این کتاب زیبا📚

محمد حسن
۱۴۰۱/۱۱/۲۹

عالی بود

Im Iranian
۱۴۰۱/۱۱/۲۱

عالی بود

محمد امین پروینی
۱۴۰۲/۰۳/۲۵

خیلی کتاب خوبی بود و اینکه اسم کشورمون رو می‌آورد خیلی خوب بود متن کتابی بود ولی روان و عالی بعد خوندش حس بدی دارم الان چی کار کنم چی بخونم😂واقعا خفن بود

majedeh
۱۴۰۲/۰۱/۱۴

داستان دلنشین و زیبایی بود . بعد از خواندنش ، به یکی از کتاب های مورد علاقه ام تبدیل شد . 🤩 داستانش درمورد پسری به نام جهانگیر بود که توانست با پاکی ، درستکاری و کمک اسبش دانا به پادشاهی

- بیشتر
-صداقت... . این ویژگی چه در مرد باشد و چه زن، تضمین آینده ای روشن است.
ژوپیتر
اگر از کسی خطایی سر بزند، علاوه بر شخص خاطی، نفرات مرتبط با او هم مجازات می‌شوند. از این رو همه مراقب هستیم دیگری خطایی انجام ندهد. فرمانروای ما هرگز کاری که به ضرر مردمش باشد انجام نمی‌دهد حتی اگر مصلحت و سود خود در آن باشد.
bahare
نباید دست از تلاش برداری و برای بهتر شدن امورت همواره سرسخت و ثابت قدم باش.
ژوپیتر
این را بدان که اولین قدم در فرمانروایی، صداقت است. چه فرمانروای این قصر باشی چه فرمانروای خانه ات. هرگز دروغ نگو. به یاد داشته باش حسد و دروغ آتش به زندگی و آرزوهایت می‌زند و تو را از داشتن سعادت و آرامش محروم می‌کنند.
ژوپیتر
-شاهزاده خانم من فقط می‌دانم اگر مردی یافت شود که رفتار و اخلاقش مورد تایید باشد؛ اگر شما را دوست بدارد برایتان هر کاری می‌کند. اگر شما را نخواهد هیچ گاه به خود اجازه نمی‌دهد به کسی ظلم کند که او را دوست می‌دارد. با این حال اگر چنین مردی را یافتید و دانستید شما را نمی‌خواهد فکر می‌کنم او نیز شایسته محبت شما نیست. ولی اگر نداستید که به شما علاقه دارد یا خیر؛ کمی‌درنگ کنید. شخصی امین را واسطه قرار دهید تا نظر او نسبت به خود را مطلع شوید.
کاربر ۵۲۹۳۴۵۱
تو همیشه برایم یک تکیه گاه و دوست خوب بودی و هر وقت دلتنگ مادر می‌شدم یادم می‌آمد که آغوش تو مانند مادرم گرم است. بیشتر از هرچیز، بخاطر این هدیه زیبا که در کودکی به من دادی سپاسگزارم.
Ghazal
صداقت در گفتار و رفتار می‌تواند تو را خوشبخت کند. از فرش به عرش رسیدنتان در گروی تلاش هر دوی شما بوده است.
کاربر ۸۱۰۵۰۵۴
همهٔ حاضرین با صدای بلند به فرمانروای آینده درود فرستادند و اسب سفید که او را دانا می‌خواندند و فرمانروای کنونی آنها بود؛ تحسین و تشویق کردند. بعد از اتمام جلسه، جشن باشکوهی برگزار شد و پذیرایی مفصلی از فرمانروای جدید به عمل آمد. سپس دانا رو به جهانگیر گفت: جهان عزیز... اکنون وقت رفتن رسیده است. باید به قصر شاه برگردی. فردا اولین روز باغبانی توست.
هرماینی گرنجر

حجم

۱۰۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

حجم

۱۰۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

قیمت:
رایگان