کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار
معرفی کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار
کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار نوشتهٔ جان هری چاران و ترجمهٔ مرضیه اکبری پور است. انتشارات نصیرا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار
کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار در قالب یک داستان کوشیده است تا شما را با قدرت درونیتان آشنا کند تا ترسها و محدودیتها را کنار گذاشته و ایمان بیاورید که انسان یک وجود لایتناهی و نامحدود از روح خداوند است. این کتاب، بهگفتهٔ نویسنده، دربارهٔ او و ما و همهٔ کسانی است که در دنیای ما زندگی میکنند؛ دربارهٔ حقیقت، چیزی که به اندازهٔ کوهها و تپهها قدمت دارد، اما هنوز هر بار که کشف میشود مانند بار اول تازه و ناب است. این کتاب در ۱۶ فصل نوشته شده است.
خواندن کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهایی که آمیزهای از قصه و اصول روانشناسی عمومی هستند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تو می توانی روی آب راه بروی، قایق را بردار
«یک هفته از دیدار من با مارلا و گیدوئن گذشت. چند روز بیشتر به کریسمس نمانده بود و ما هم مثل خیلی از خانوادهها برای این مناسبت آماده میشدیم. حتی توان خرید یک درخت کریسمس را نداشتیم، بنابراین درخت رنگورو پریدهٔ کوچکی را برای این کار انتخاب کردیم و بیشتر آخر هفته را صرف آویختن چراغها و تزئین آن کردیم. در آخر بسیار خسته، اما خرسند که از کمترین امکانات بهترین استفاده را کرده بودیم، روی تخت دراز کشیدم و از فرط خستگی زود خوابم برد.
یکدفعه کاملاً بیدار شدم، اما نه مثل همیشه. بلکه حس عجیب و متفاوتی بود چون ظاهراً در هوا شناور بودم. در لحظه اول چیزی شبیه به از خود بیخود شدن بود، و یا احساس رهایی. کنجکاو شده بودم. به پایین نگاه کردم و جسمم را دیدم که در آرامش روی تخت خوابیده است. در حالی که من معلق در هوا کاملاً بیدار و هشیار بودم و میتوانستم فکر کنم. بادقت به اطرافم نگاه کردم و همان اتاقی بود که میشناختم.
احساس میکردم در آن حالت شناور نیز بدن دارم، اما بسیار سبکتر از بدنی که به آن عادت داشتم. با خودم گفتم شاید مردهام، اما بیشتر از همیشه احساس زنده بودن میکردم. کمکم ترس در دلم آمد که همان لحظه انگار صدایی در درون سرم به من گفت: «جان، به پشت سرت نگاه کن!»
فوری برگشتم، گیدوئن و مارلا را دیدم! گیدوئن گفت: «نترس دوست من، تو در حال تجربهٔ موقعیت خارج از بدن هستی. بدن تو در آرامش و امنیت کامل استراحت میکند، در حالی که تو اینجا با ما هستی. ما میتوانیم از این طریق سریعتر و دورتر سفر کنیم؛ مطمئناً سریعتر از حالتی که در بدن فیزیکی خود هستی.»
هنوز خیالم راحت نشده بود، پرسیدم: «گیدوئن، آیا یقین داری که در این حالت مشکلی پیش نخواهد آمد؟ آیا حتی احتمال این وجود ندارد که نتوانم به بدنم برگردم؟»
جواب داد: «به هیچ وجه، اصلاً نگران نباش. تو در امنیت کامل هستی. در واقع اکثر مردم این کار را در خواب انجام میدهند، اما وقتی بیدار میشوند چیزی به یاد نمیآورند.»
پرسیدم: «خب اصلاً برای چه باید این کار را انجام دهم؟»»
حجم
۱۱۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۱۱۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه