کتاب تاریکی نور
معرفی کتاب تاریکی نور
کتاب تاریکی نور نوشتهٔ استیسی ماری براون و ترجمهٔ بهاره رحمانی نژاد و ویراستهٔ طناز فروهر است و انتشارات آهین آن را منتشر کرده است. این رمان خارقالعاده، جادویی، دیوانهکننده و جنونآمیز است.
درباره کتاب تاریکی نور
امبر همیشه میدانست که متفاوت است. بعد از اینکه مادرش به شکل وحشیانهای به قتل رسید. کمکم چیزهایی میبیند که نباید وجود داشته باشند. هرچه بیشتر احساس میکند درحال ازدستدادن عقلش است، اتفاقات عجیبتر و غیرقابل توضیحتری در اطرافش اتفاق میافتد.
وقتی آخرین خرابکاریاش او را به مرکز بازپروری جوانان میفرستد، با ایلای دراگون پسرجهنمی جذاب و مرموزی آشنا میشود که عضو گروه موتورسواری بدنامی است. ارتباطشان پر از هیجان، خطر و رمز و راز است؛ رازهایی که زندگی امبر را نابود میکند و به مسیری میکشاند که هرگز تصورش را نمیکرد.
میان روشنایی و تاریکی، امبر دنیای دیگری را کشف میکند که در آن حقیقت و دانش قدرت است. دنیایی که در آن به هیچکس نمیتوان اعتماد کرد.
خواندن کتاب تاریکی نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تاریکی نور
«روز دوشنبه از این مزیت که لازم نبود به مدرسه بروم استفاده کردم تا کم خوابی شب گذشته را جبران کنم. درنهایت ظهر خودم را از تخت بیرون کشیدم، بیشتر هم به خاطر این بود که شکمم چنان غرشهای بلندی میکرد که انگار خرسها در رودههایم از خواب زمستانی بیدار شده بودند. به حدی دلم مالش میرفت که بالاخره تسلیم و بلند شدم.
عجیب بود که الان مدرسه نبودم. میتوانستم کندی و رایان را پشت میزی که معمولاً برای ناهار مینشستیم، تصور کنم. یک نفر از گروه سهنفرمان کم شده بود. قلبم از فکرش فشرده شد. اگر مدیر میشل نظرش را عوض کند، به زودی با دوستانم نهار نخواهم خورد.
آهی کشیدم و بدنم را از راهرو به سمت آشپزخانه کشیدم. وقتی سلانه سلانه وارد آشپزخانه شدم، مارک پشت میز صبحانه نشسته بود و با لبتابش کار میکرد. مشخص بود که از آن روزهای کار در خانهاش بود. حداقل مجبور نبودیم در این باران شدید که به پنجرهها میتازید بیرون برویم.
زیرلبی گفتم: «صبح بخیر......یا ظهر بخیر، فکر کنم.» احساس وحشتناکی نسبت به مکالمهٔ دیشبمان داشتم. چندین ساعت با فکر اینکه چه بچهٔ بداخلاق و لوسی بودم و برای کنار آمدن با این اوضاع، بیخوابی کشیده بودم. بااینحال هنوز ناراحت بودم چون از صدمه زدن به مارک متنفرم. میدانم که داشت تمام تلاشش را میکرد. او که نخواسته بود پدرِ مجرد یک دختر یتیم باشد. اما چه خوب، چه بد من را نگه داشته بود.
این باعث شد دلم برای مادرم خیلی تنگ شود و قلبم به در بیاید. دلم برای خندهاش، لبخندش و برای روشی که باعث میشد همهچیز بهتر شود، تنگ شده بود. خیلی با هم صمیمی بودیم. مدتی طولانی فقط خودمان دو نفر بودیم. دلم برای صحبتهایمان، بهخصوص دربارهٔ پسرها یا دخترهای مدرسه تنگ شده بود. صحبتهایی که با مارک برای هیچ کداممان راحت نبود.»
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۱ صفحه
حجم
۳۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۱ صفحه
نظرات کاربران
رمان جالبی بود و داستان پر کششی داشت اما در انتها روی هوا رها می شوید ،کاش توی توضیحات کتاب گفته شده بود این کتاب جلد اول یک مجموعه پنج جلدیست .هیچ توضیحی در اینباره وجود نداشت ،مجبور شدم اسم