کتاب سوختم، سوزاندم
معرفی کتاب سوختم، سوزاندم
کتاب سوختم، سوزاندم نوشتهٔ کبری دلیری (سامیا) است و انتشارات نامهٔ مهر آن را منتشر و روانهٔ بازار کرده است.
دربارهٔ کتاب سوختم، سوزاندم
این داستان عاشقانه زندگی پسر جوان و خوشسیمایی را روایت میکند که عاشق دختری به نام صنم است اما مجبور است به اجباری تن دهد که سر راه علاقهاش به صنم قرار میگیرد.
صنم درصدد است تا از دانیال انتقام بگیرد و این انتقام موقعیت عجیبی را بهوجود میآورد که پای حسام، مهرآسا، ودود و نسترن را هم به ماجرا می کشاند؛ کسانی که در یک گروه دوستی صمیمانه گرد هم آمدهاند.
این داستان اجتماعی - عاشقانه حول محور مشکل عدم هویتیابی جوانان میگردد.
خواندن کتاب سوختم، سوزاندم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به رمان عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سوختم، سوزاندم
«دانیال که همچون فاطمه در حال مرور گفتوگوی عصرشان بود با این یادآوری، کف دستش را محکم به روی غربیلک فرمان کوبید و عصبی و کینهدار تکرار کرد «پسرداییجان!» و متعاقبِ نفس عمیقی که به ریه گرفت درد سوزانی را در قلب خود احساس کرد. انگار آتش افتاده به جانش با این یادآوری دوباره اکسیژن گرفت، شعله بالا کشید و گره ابروهایش کورتر شد.
بعد از چند ساعت هنوز هم از درون میسوخت و نمیفهمید چطور توانسته آن توهینها را بشنود و فقط به خاطر داییجانِ فاطمهخانم، دندانهای این دختر گستاخ را داخل دهانش خرد نکرده باشد!
پشت چراغ قرمز کمی عقبتر از ماشین پهلویی ترمز زد. نگاه عاصیاش روی سرنشینان اتومبیل مجاور لغزید که با شوق و ذوق سرشان را برای بهتر دیدن ماشین عروس از پنجره خارج کرده بودند. ندیدن عروس داخل ماشین گل زده، کمی لب و لوچه زن و دو کودک خردسالش را آویزان کرد و نگاه دانیال با نگاه دختر نوجوانی که در صندلی پشتی همان اتومبیل نشسته بود گره خورد. دخترک بیاراده خود را به سمت پنجره کشیده و به رویش لبخند زده بود اما دانیال عکسالعملی نشان نداد. چون جذب نگاه تحسینگر دختران، از بدیهیترین بدیهیات زندگیاش محسوب میشد. سپس آزرده از یادآوری هزاربارهٔ حرفهای فاطمه، دستی روی موهای روشن و حالتدارش کشید و به صفحه گوشیاش خیره شد. درحالی که پیام صنم را برای چندمین بار میخواند؛ به فکر فرو رفت. به انتخاب میان فاطمه و صنم!
بعد از گذشت چند ثانیه از سنگینی نگاهی که همچنان خیرهاش بود، سربرداشت و نیمنگاهی به اتومبیل پهلویی انداخت. در برابر لبخند دوباره و چشمان تحسینگر دخترک که با نگاهِ دانیال غافلگیر و دستپاچه شده بود، زهرخندی بر گوشه لبش ظاهر شد. زخم غرورش دوباره تیر کشید، خود را مخاطب قرار داده و با تمسخر زمزمه کرد: بین این همه دختر بینا، باید یه نابیناش میشد زن تو! تا دم به دقیقه یادآوریت کنه: صورت زیبای ظاهر، هیچ نیست.
سپس ناز و کش مسخرهای به صدایش داده و با ابروهایی چین انداخته، ادای فاطمه را درآورد: من یه نژاد پرستم که به باور فراعنه کاملا معتقدم. فقط اصالتِ خون! قیافه چیه؟ فقط خون نجیب داییم!
حرصش با این تحقیر غیرحضوری فاطمه خالی نشد، آتش خشمش بدتر گر گرفت. از شدت فشارعصبی، پلکش تیک زد و مشتش را روی غربیلک فرمان کوبید و خشمگین، رو به مخاطبی که آنجا نبود فریاد زد: لعنت بهت که اینجوری آتیشم زدی.»
حجم
۵۲۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۳۱ صفحه
حجم
۵۲۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۳۱ صفحه
نظرات کاربران
ابکی ترین و بی محتوا ترین رمانی که میشه خوند من ۲۰۰ صفحه بیشتر نخوندم، انگار رمان و یه بچه ۱۲،۱۳ ساله با همون تفکر و دیدگاه نوشته