کتاب تسویه حساب
معرفی کتاب تسویه حساب
کتاب الکترونیکی «تسویه حساب» نوشتهٔ پوریا عبدی در نشر آماره چاپ شده است. این کتاب نمایشنامهای است که اتفاقات آن در آمریکای زمان کابویها رخ میدهد.
درباره کتاب تسویه حساب
نمایشنامهٔ «تسویهحساب» در یکی از ایالتهای شمالی ایالات متحدهٔ آمریکا اتفاق میافتد. زمان بهوقوعپیوستن آن حدوداً سالهای پایانی دههٔ ۱۸۸۰ میلادی است. دورانی که اکثر آثار وسترن به آن زمان اشاره دارند. یک تراژدی سهنفرهٔ مبتنی بر موقعیت است. آنها خود را در یک موقعیت عذابآور گیر انداختهاند و راه فراری نمییابند. برای خود دشمنی خطرناک ایجاد کردهاند و به دنبال فرار از این بحران هستند اما غافل از اینکه دشمن اصلی آنها کسی نیست جز خودشان. درواقع هیچ شخصیت مثبتی وجود ندارد و این شاید بر جذابیت یک درام بیفزاید. در ابتدای کتاب برای آشنایی بیشتر خواننده با جغرافیای محل نمایش، توضیحاتی ارائه شده است.
کتاب تسویه حساب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به مطالعهٔ نمایشنامهها پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب تسویه حساب
«حالا پس از آن که به بیان اطلاعاتی موجز پیرامون موقعیت جغرافیایی پرداختم، باید بگویم که در این بازهٔ زمانی شاهد بارقههایی از مدرنیته در آمریکا هستیم و به بخشی از آنها در درام پرداختیم. قطعاً اطلاع از تاریخچهٔ آن میتواند کمکی برای گروهی که قصد اجرای این نمایشنامه را دارد، باشد.
در قسمتی از نمایشنامه به قطار پرداخته شده. شاید برای برخی از مخاطبان این ابهام ایجاد شود که آیا در این دوره راهآهن وجود داشته یا نه؟ پس به صورت موجز تاریخچهٔ آن را مطرح مینمایم. در سالهای قبل از ۱۸۶۹ مردم آمریکا برای سفر از ساحل شرقی به سمت ساحل غربی و یا بلعکس از اسب استفاده میکردند. این سفرها ماهها به طول میانجامید و خطرات زیادی را به همراه داشت. زمستانهای سردی که جان کودکان و افراد سالخورده را میگرفت و تابستانهای گرمی که بسیاری را تلف میکرد. در سال ۱۸۴۹ ساخت خط آهنی که شرق و غرب را به هم وصل میکرد آغاز شد که البته ساخت این خط آهن ۲۰ سال به طول انجامید. بخشهایی از این خط آهن نیز از داکوتای شمالی میگذشت.
...
ویلی: هه هه هه... اگه یه پرندهٔ کوچیک از تو آسمون، رو چشمت خرابکاری کرد... تو نباید کفری بشی کلانتر! هه هه هه... تو باید خدا رو شکر کنی که گاوها نمیتونن پرواز کنن... مثبت فکر کن...
کلانتر:(زیر لب) آدما رو زندهزنده میسوزونن تو آتیش
ویلی: (سرخوش سیگاری در میآورد و روی لب میگذارد) اوهوم...آتیش داری؟
کلانتر:(نگاه معناداری به ویلی میاندازد)
ویلی: اشکالی نداره... خودم دارم. (از جیبش کبریتی در میآورد و سیگارش را رو شن میکند) میتونی بگی که اگه یه خرس بره بالای درخت چی میشه؟
کلانتر:درخت میشکنه
ویلی: غلطه...یه خرس از رو زمین کم میشه...هه هه هه ...
کلانتر:میشه بیخیال شی ویلی؟
ویلی: میگی چیکار کنم؟ بشینم غصه بخورم که قراره فردا قبل غروب آفتاب ازمون سوسیس درست کنن؟ اسب ویلی اگه قرار بود با این مزخرفات رم کنه، الآن تو اصطبل داشت همراه خوردن علوفه، موسیقی ماچ و بوسهٔ ویلی و کِیت خوشگله رو گوش میداد...
کلانتر:بس کن ویلی
ویلی: نه...باس یادت بیارم که این هیاهو رو من راه انداختم
کلانتر:میدونم ...
ویلی: اگه میدونستی اینجا کنار شومینه غمبرک نمیزدی و مث من شروع میکردی گلولههاتو بشمری»
حجم
۱۸۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۱۸۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه