دانلود و خرید کتاب کودکانه های شگفت انگیز زهرا هاشمی پور فخرآبادی
تصویر جلد کتاب کودکانه های شگفت انگیز

کتاب کودکانه های شگفت انگیز

معرفی کتاب کودکانه های شگفت انگیز

کتاب کودکانه های شگفت انگیز نوشتهٔ زهرا هاشمی پور فخرآبادی است. انتشارات گیوا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی جلد اول از مجموعهٔ «خاطرات مامان گلی» است.

درباره کتاب کودکانه های شگفت انگیز

کتاب کودکانه های شگفت انگیز نوشتهٔ زهرا هاشمی پور فخرآبادی است. او گفته است که در زندگی‌اش اتفاق‌هایی رقم خورده که هر زمان در جمع دوستان و فامیل آن‌ها را تعریف می‌کرد، برایشان جالب بود. گاهی تعجب می‌کردند و گاهی لبخندی روی لبانشان می‌نشست. وقتی این نویسنده می‌بیند این خاطرات برای آشنایانش جالب هستند، تصمیم می‌گیرد آن‌ها را برای همهٔ فارسی‌زبان‌ها بنویسد. این خاطرات در چندین بخش نوشته شده‌اند و در کتاب حاضر قرار گرفته‌اند.

خواندن کتاب کودکانه های شگفت انگیز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران کتاب‌های خاطرات پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب کودکانه های شگفت انگیز

«زمانی که به مدرسه می‌رفتم، خیلی به من خوش می‌گذشت، چون مدرسه و کتاب و درس را خیلی دوست داشتم. مخصوصاً روزهایی که امتحان داشتیم.

آن حال و هوای کلاس و آرامش و سکوتی که در کلاس بود را خیلی دوست داشتم و چون جواب سؤال‌ها را هم بلد بودم لذت می‌بردم. دوست داشتم هر روز امتحان داشته باشیم.

من تمام درس‌هایم را خیلی خوب می‌خواندم و نمره‌های خوبی می‌گرفتم. بیشتر ۲۰، ۱۹.۵ یا ۱۹ بود؛ به غیر از خط و نقاشی‌ام که افتضاح بود. البته در سال‌های سوم و چهارم.

روز امتحان خط، معلم با یک گچ روی تخته سیاه یک بار توانا بود هر که دانا بود را می‌نوشت و به ما می‌گفت: بنویسید. ما با قلم درشت و جوهر، بدون تمرین می‌نوشتیم. البته شاید هم شاگردی‌هایم تمرین داشتند، چون نمره‌هایشان بهتر از من بود. چند سال بعد فهمیدم که اگر تمرین می‌کردم، شاید نمره بهتری می‌گرفتم. یادم است که یک بار از امتحان خط، نمره ۷ گرفتم و معلم نمره نقاشی‌ام را جوری می‌داد که تجدید نشوم و به اعتبار ۲۰ های درس‌های دیگرم، ارفاق می‌کرد.

من باید هر روز صبح حیاط خانه را جارو می‌کردم و بعد هم ظرف‌ها را می‌شستم و به مدرسه می‌رفتم. یادم است یک روز که حیاط را جارو نکردم و با ذوق و شوق زیاد پیش مادرم رفتم تا خبر نمرهٔ ۲۰ را به او بدهم، تا شروع کردم، اخم‌هایش را درهم کشید و حرف من که تمام شد و شنید که ۲۰ گرفتم گفت: حالا حیاط رو جارو نکردی و رفتی؟ آره؟ حالا به خدمتت می‌رسم. من زود از مادرم فاصله گرفتم و رفتم.

مادرم اصلاً دست بزن نداشت. من به یاد ندارم که مادر یا پدرم من را کتک زده باشند. بیشتر می‌ترساندند و نشان می‌دادند که می‌خواهند بزنند. خیلی که اذیت می‌کردم، مادرم لنگه دمپایی‌اش را برمی‌داشت و دنبالم می‌کرد و من دور حوض حیاط آنقدر می‌چرخیدم تا مادرم خسته می‌شد یا عمه‌ام وساطت می‌کرد و مادرم منصرف می‌شد. گاهی که نزدیکش بودم و از دستم عصبانی می‌شد، یک نیشگون محکم از من می‌گرفت. بعضی وقت‌ها هم به حالت تهدید می‌گفت: دوباره پیچت شل شده؟ بیام سفتش کنم؟ (نیشگون بگیرم؟). پدرم هم وقتی عصبانی می‌شد، کمربند شلوارش را درمی‌آورد و دنبالم می‌کرد و باز من دور حوض حیاط می‌چرخیدم و از تنبیه شدن در امان بودم. حالا که فکرش را می‌کنم می‌فهمم که اگر می‌خواستند، می‌توانستند به راحتی من را بگیرند و بزنند ولی فقط می‌خواستند بترسانند.

من هر روز صبح زود بیدار می‌شدم. حیاط را جارو می‌زدم و صبحانه خورده و به درب خانه دوستم پروین می‌رفتم که خانه‌شان روبروی خانه‌مان بود، تا با هم به مدرسه برویم. زنگ مدرسه ساعت ۸.۵ می‌خورد و من ساعت ۸ از خانه بیرون می‌رفتم. تا مدرسه ۱۰ دقیقه راه بیشتر نبود؛ اگر آرام می‌رفتیم. ولی همیشه دیر به مدرسه می‌رسیدیم چون درب خانه پروین را که می‌زدم، پروین تازه از خواب بیدار می‌شد. در را باز می‌کرد و می‌گفت: بیا تو تا من حاضر شم. مادر پروین تعارف می‌کرد و می‌گفت: سادات جان بیا تو اتاق، راهرو سرده. طول می‌کشه تا پروین حاضر بشه. من بیشتر تو راهرو منتظر می‌ماندم و هر چند دقیقه می‌گفتم: پروین کجایی؟ دیر شد و پروین جواب می‌داد: اومدم، الآن میام، صبر کن. خلاصه از این جواب‌ها.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۵۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
۱۶,۹۰۰
تومان