کتاب افسانه زیبا
معرفی کتاب افسانه زیبا
کتاب افسانه زیبا رمانی نوشتهٔ شکور شکوری است که انتشارات نوروزی منتشر کرده است.
درباره کتاب افسانه زیبا
راوی در ابتدای کتاب افسانه زیبا کمی از خودش و گذشتهاش میگوید. از کودکی و دوست صمیمیاش رضا که همهٔ مراحل کودکی و نوجوانی را با هم طی کردهاند و بعد از مدتی هرکدام در یک اداره مشغول به کار شدهاند. راوی میگوید از کودکی به نوشتن علاقه داشته است و گاهی هم فرصت پیدا میکرده چیزی بنویسد. بعد از مدتی طولانی که به دلیل مأموریتهای رضا از او بیخبر بوده او را میبیند و همه چیز در ذهنش به هم میریزد. رضا مرد زن و بچهدار و موفقی بوده که مدت زیادی را در شهرهای مختلف به مأموریت کاری میگذرانده اما در یکی از این شهرها به دختر جوانی که ۲۰ سال از خودش کوچکتر بوده علاقهمند شده و همین موضوع او را تبدیل به مردی بسیار فرسوده و تکیده کرده است. این کتاب روایت زندگی رضا و عشق و احوال او است.
خواندن کتاب افسانه زیبا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب افسانه زیبا
«در جایی خوانده بودم که دل انسان نسبت به موضوعی جدید همانند دیوار صاف و سفیدی است که هیچگونه اثر و لکهای در آن وجود ندارد. حال اگر برای اولین بار گلی به طرف آن دیوار پرتاب شود ممکن است که به دیوار نچسبد، اما لکهای ولو ناچیز در آن محل باقی خواهد گذاشت، اگر پرتاب گلی برای دومین بار و سومین بار و همینطور به دفعات به همان نقطه تکرار شود، لکه به تدریج بزرگ و بزرگتر شده تا جایی که به صورت یک برآمدگی زشت و سیاه بر روی همان دیوار سفید نمایان خواهد شد. دل انسان هم همین طور است که برای اولین بار چیز خوب یا بد با آن برخورد کند لکه و سایه اش باقی خواهد ماند و در صورت تکرار عمل، آن لکه به گره و عقده ای مبدل خواهد شد که ممکن است عواقب وخیمی به دنبال داشته باشد. حال گرچه اثر دو بار نگاه زیبا در دلم نشسته بود، اما هنوز جا داشت که بتوان آن را قبل از اینکه تبدیل به عقده گردد از دل زدود، اما افسوس که همه تدبیرها، مسخره تقدیر شد و ملک العرش نیز قدرت نمایی کرد و رشته چاره اندیشی را از هم درید و متاسفانه این نگاهها برای بار سوم آتش به دلم زد روز جمعه بود و تعطیلی ادارات، لذا از خانه بیرون نرفتم و تمام روز را برای پاک کردن آن لکه، به کارهای متفرقه مشغول و در ضمن در مورد عوارض و خطرات احتمالی موضوع هم خوب اندیشیده و با عزمی جزم روز بعدش عازمه اداره گشتم (فاصله منزل تا اداره خیلی نزدیک بود) و گو این که برای فرار از برخورد مجدد زودتر از موعد راه افتاده بودم ولی با کمال تعجب این ار هم سرنوشت شوم مرا در سر راه وی قرارداد. دیگر چه بگویم و چرا پنهان کنم؟ نگاه زیبا این دفعه نگاه نبود. فیتیله باروتی بود که صاعقه آن بر دلم فرود آمد، و تار و پود آن را همراه با رشتههای اندیشه و تمهیدات از هم درید. باز هم آن لبخند خانمان سوز پیروزمندانه به راه خودش ادامه داد و مرا مات و مبهوت در جای خود میخکوب کرد. وقتی صاعقه نگاه زیبا بر دلم اصابت کرد، تازه خر فهم شدم که از صدمات و لطمات آن مصون نخواهم ماند و بایستی تا وقت نگذشته راه چاره ای برای نجات خود پیدا کنم.
توضیح اینکه من به علت پست مدیریتی که در استان داشتم فرار به استان دیگر امکان نداشت، لذا بی درنگ تصمیم گرفتم که برای برکنار ماندن از مهلکه، مدتی به بهانه سرکشی به ولایات تابع عازم گردم. و علی الظاهر از آن نگاهها گریختم. اما چه فایده، مگر میتوانستم دل صاحب مرده را از جا کنده و همان جا باقی بگذارم. اینجا هم بدبختانه در تمام مدت اقامتم که چند روزی طول کشید، آن دو چشم جادویی و لبخندهای سحار دست از سرم بر نداشتند و چنین میپنداشتم که حرکاتم را تحت نظر گرفته اند.»
حجم
۱۰۲۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۸ صفحه
حجم
۱۰۲۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۸ صفحه