کتاب فالق الاصباح
معرفی کتاب فالق الاصباح
کتاب فالق الاصباح نوشته حسن حقشناس جزی است. این کتاب را انتشارات کنکاش منتشر کرده است.
درباره کتاب فالق الاصباح
در قرآن مسائل عقلی بسیاری وجود دارد که اکثر مردم قابلیت فهم و جذب آن را پیدا نمیکنند و از سوی دیگر مردم به محسوسات و عینیات عادت کردهاند. بدین خاطر، خداوند متعال برخی از مفاهیم بلند عقلی را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را بهتناسب ادراک خود دریایند، بنابراین فلسفه مثالهای قرآن، بیان مسائل بلند و عمیق در افق فکر و فهم مردم است. مانند: الله نور السماوات و الأرض مثل سوره خداوند نور آسمانها و زمین است مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پرفروغ) باشد، آن چراغ در حیایی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته میشود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود نوری است بر فراز نوری و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت میکند، و خداوند به هر چیزی داناست.
خواندن کتاب فالق الاصباح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتابهای علوم قرانی میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بخشی از کتاب فالق الاصباح
شعبهای از رود نیل در داخل کاخ فرعون میگذشت. زن فرعون صندوقچهای که موسی در آن بود را دید و امر به گرفتن آن نمود. وقتی درب آن را باز کردند. با دیدن موسی مهر او در دلش قرار گرفت و از شوهرش خواست که او را نکشد. نوبت به گرفتن دایه برای موسی شد که آن حضرت پستان هیچ زن شیردهی را قبول نمیکرد. خواهر مادر موسی که پیگیر کار آن حضرت بود، به دربار وارد شد و گفت: آیا میخواهید خانوادهای را به شما معرفی کنم که این کودک را سرپرستی نمایند و مادر حضرت موسی را به دربار برد. حضرت موسی با دیدن پستان مادر، پستان گرفت و به این صورت، خداوند کودک را دوباره به دامن مادرش برگرداند. حضرت موسی در کاخ فرعون بزرگ شد تا به سن جوانی رسید. روزی برای دیدن شهر و مردم شهر از کاخ خارج شد و به میان مردم رفت. مشاهده که دو نفر باهم دعوا میکنند. یکی از آنها بنی اسرائیلی و دیگری قبطی (مأمور مصری) است. بنی اسرائیلی حضرت موسی را به کمک طلبید. حضرت به کمک او رفت و مشت محکمی بر سینه مأمور زد که بر اثر آن مرد؛ بنابراین شب به کاخ برنگشت و شب را در شهر به سر برد. فردای آن روز باز مشاهده کرد که همان بنی اسرائیلی با یک مأمور قبطی دیگر نزاع میکند و او را به کمک میطلبد. حضرت موسی رفت به آن مرد بنی اسرائیلی کمک کند، مأمور قبطی گفت: ای موسی باز میخواهی آدم بکشی و انگار تو میخواهی از ستمگران باشی نه انسانهای مصلح. در این هنگام مردی که در کاخ فرعون و از بنیاسرائیل بود، به موسی نزدیک شد و گفت: ای موسی! زود از شهر بیرون برو که فرعون و فرعونیان برای کشتن تو مصمم شدهاند؛ بنابراین حضرت موسی باعجله از مصر بیرون رفت و بهطرف شهر مدین رفت. وقتی وارد شهر شد که شبانان به گوسفندان خود آب میدادند. مشاهده کرد کناری دو دختر ایستادهاند و گوسفندان خود را جمع میکنند. نزدیک آنها شد و پرسید: چرا شما به گوسفندان خود آب نمیدهید؟ گفتند: ما دختران حضرت شعیب هستیم. صبر میکنیم شبانان بروند و آنگاه خود از چاه آب میکشیم و گوسفندان خود را سیراب میکنیم.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۳ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۳ صفحه