کتاب آوای سحر
معرفی کتاب آوای سحر
کتاب آوای سحر نوشتهٔ حسین پاریات است. انتشارات متخصصان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مجموعه شعری از این شاعر را در بر دارد.
درباره کتاب آوای سحر
کتاب آوای سحر مجموعه شعری از شاعر معاصر حسین پاریات است.
تاریخ [احتمالاً] سرودهشدن هر یک از این اشعار در انتهای شعر آمده است. نخستین آنها در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۲۹ نوشته شده و دومین شعر نیز در ۹۹/۵/۸.
این اشعار در قالبهای شعر کلاسیک یا کهن ایران سروده شدهاند.
کتاب آوای سحر در انتشارت متخصصان منتشر شده است. این انتشارات، کتابهای خود را در حوزههای داستان، شعر، فیلمنامه، کتب علمی، روانشناسی، تاریخی، مذهبی و همچنین کتابهای دانشگاهی، مقالات علمی و تخصصی و پایاننامه و… چاپ و منتشر میکند.
تاریخ انتشار کتاب حاضر یک تیر ۱۴۰۱ است.
خواندن کتاب آوای سحر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران شعر کلاسیک ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب آوای سحر
«ساقی بیا که دل، درین محفل جانان میسر نمیشود
به روی خوش و خط و خال یار، یار دگر نمیشود
درین شب به ظلمت کو نگاهی کن بر من مسکین
که آتش عشق پروانه به قامت عمر سحر نمیشود
بگو بر آن صاحبنظران که در جمع اخیار هستند
آنکه خرقهٔ عشق براندازد، بر مکتب ما مفتخر نمیشود
دان ای زاهد هوشیار که در رکاب اهل خوبان
هر که از جام می دوست ننوشد بشر نمیشود
گر از کوی میفروشان گذر داشتی بگو این کلام را
که خاطر ما از میخانهٔ دوست حذر نمیشود
در نگاه دگران ما ملحد جمع احباب گشتیم ولی
ما این بیان گفتیم که زاهد بر ما داور نمیشود
در محفل دوست، ما نوآموز درس افکار هستیم
هرکه این زهد از جانب ما بیاموزد کافر نمیشود
در گذر از کوی رندان شنیدم که ملائک میگفتند
عارف مجلس ما، درین ره عمرش هدر نمیشود»
***
«ما هیچ بودیم و بر هیچ قسم روا نیست
آنگونه که میپنداری در مذهب ما نیست
این مو که میداری رازیست به پهنایش
وان کس که میترسد از دم به پهنا نیست
هر دم که میخواهی، بر تیغ زند بسیار
مجنون این ره را، ترس از بلا نیست
دایرهٔ مینا را اینگونه که میچرخانی
رازش بنما اکنون، حکمی که سزا نیست
نی تا ز این حرفت، پنداشت که دارا را
در حاجت هوشیاران تاراج به یغما نیست
این عشق که میدانی پایان چنین باشد
گفتا که عارف را بر عشق انتها نیست
در عذر طلب خواهی، باشد که ما را
آنگونه ببخشایی که بر کس روا نیست
ملحد چه مینالد در بخشش یغمایی
این نفس که میگوید بر او دوا نیست
یارا دل ما را دیوانگی از بند آموز
وان دم که من دیدم، هوشیار رها نیست
درِ هستی گشایی به نور خودنمایی
ای همه هستی من، تو نور چشم مایی
گر همهجا تو بودی هستی جان ربودی
هستی جان تو گشتی به هست ما سزایی
گلشن جان مایی، جان و جهان مایی
جان و جهان بگردان بر گلشنم نوایی
دانش و بینش ما هر جهتش بس خطا
پرده بر افکن به ما، زین به ظلمتِ خطایی
چشمهٔ جوشن دل هر قطرهاش بگردان
نهل نگاه ما کن به جان ما روایی
طاقت فرصت ما، ای جان دل کجایی
زین نبود بر شکیب این طاقت جدایی
نطق بیان چه گویم ای صاحب این زبان
هر چه بگویم به نیک به گویشم صدایی
عارف که مرهم دوست به درد خود دوا کرد
گفتا که خود بدیدم بر زخم عاشقان دوایی»
حجم
۵۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۵۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه