کتاب کلاغ
معرفی کتاب کلاغ
کتاب کلاغ اثری از نویسندهٔ جوان کیارش نوشی مجموعهای از چند داستان کوتاه است که در نشر فرازمین چاپ شده است. این نویسنده یکی از برندگان اولین جشنواره داستان نویسی نشر مظفر بوده است. کیارش نوشی همچنین نویسندهٔ کتاب تطهیر است.
درباره کتاب کلاغ
کلاغ مجموعهای از ۹ داستان کوتاه است که به قلم کیارش نوشی با نثری روان و داستانپردازی جذاب به رشتهٔ تحریر در آمده است. عناوین داستانهای این مجموعه به این شرح است:
سرآغاز
پایانی پیش از آغاز
روزمرگی کابوس
لشکر جوندگان
دنیای متناوب
خونخواهی سگ
خیام جاویدان
چرخهٔ عدم
گورستانی به وسعت یک شهر
کتاب کلاغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای کوتاه ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کلاغ
ثانیهای بیشتر طول نکشید تا خورشید در خودش فرو رفت و آسمان با پارچه سیاه و ضخیمی پوشیده شد. دوباره صدا بازگشت و این بار همراهش نور درخشانی در چشمهایم متولد شد. ناخودآگاه و بیاختیار گامی برداشتم. هیجان لطیفی مرا به ادامه دادن این راه ترغیب میکرد و هرچه بیشتر جلو میرفتم، نور چشمانم و صدای درونم تقویت و جیغ و فریادها محو و محوتر میشدند. دیگر کاملاً فکر میکردم که مسیرم از آن جمعیت ترسیده جدا شدهاست تا اینکه ناگهان به درهٔ تاریکی رسیدم. عمق و ژرفای آن به قدری بود که نور چشمانم را در خودش حل میکرد و میبلعید اما صدای دردناکِ عذاب کشیدن نفراتِ زیادی به رساترین حالت ممکن به بالا میرسید و تنم را میلرزاند. نمیدانستم چه کرده بودند اما هرچه که بود آیا حقیقتاً سزاوار و شایستهٔ آن عذاب بودند؟ باید بر خودم مسلط میشدم تا از پلی که روی دره کشیده شده بود بگذرم. پل مانند یک تارِ مو ضعیف و شکننده و مثل یک شمشیر باریک بود. تمام بدنم از ترس سقوط میلرزید ولی راه دیگری وجود نداشت. از طرفی مجبور بودم و از طرف دیگر مشتاق. شاید هم اجبار سبب ایجاد شوق شده بود. قدمِ اول را که بر پل گذاشتم، همهٔ ترس و اضطرابهایم به یکباره نیست شد. زانوهایم محکمتر از همیشه شده بود و قدمهایم کوچکترین لرزشی نداشت. حس میکردم نیرویی گمنام مانند مادری که طفل نوپایش را یاری میکند، گام به گام همراهم است. به انتهای پل رسیدم و بوی سحرآمیزی مشامم را پر کرد. آن پردهٔ سیاه و زمخت را هم از آسمان کنار زده بودند و زیبایی راهِ پیشرویم خودنمایی میکرد. هرچه بیشتر پیش میرفتم آن عطر غلیظتر میشد و مرا وادار میکرد مسیر را تا انتها ادامه بدهم. همانطور مدهوش و مستِ رایحه بودم که بنایی عظیم مقابلم ظاهر شد؛ درهای متعددی که هرکدام انگار آخر یک مسیر قرار گرفته بودند. برای اولین بار بود که طی این سفر آدمهایی شبیه خودم را میدیدم. هر یک از راه های مختلفی به این نقطه رسیده بودند و با خوشحالی از درها میگذشتند. ولی من احوالات مجهول و گیجکنندهای داشتم. از سمتی سختیهای مسیر را پشت سر گذاشته بودم و به سر منزل مقصود رسیده بودم و از سمت دیگر آن نالهها همچنان در مغزم جولان میدادند. فکر میکردم که آیا تا ابد باید به همان شدت تقاص پس بدهند؟ برایم سوالهای زیاد و گنگی پیش آمده بود. سرانجام مانند دیگران از در گذشتم و وارد باغ پهناوری شدم. تا چشم میدید فقط سرسبزی و زیبایی بود. رودهای درخشان و معطری پای درختان جاری بودند. افراد جوان و شادابی که رخت سفید به تن داشتند در آنجا پرسه میزدند. همه چیز دلخواه و مطلوب بود تا ناگهان نگاهم به زنی افتاد. ابتدا متوجه نشدم انسان است یا الهه. انگار صورتش را خداوند مو به مو تراشیده بود. در چشمانش دریایی نهفته بود که موج آن در گیسوانش میخروشید و مرا غرق در خود میکرد. در نظرم مثل رویایی بود که اگر نزدیکش شوم از خواب خواهم پرید و دیگر تا ابد از وجودش محروم میشوم. همانطور از دور محو تماشایش بودم که آهسته به طرفم آمد. همانند بتی خشکم زده بود و نمیتوانستم حتی نفس بکشم.
حجم
۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه