دانلود رایگان کتاب تقدیر بی تقصیر من یگانه رحمت‌نژاد
تصویر جلد کتاب تقدیر بی تقصیر من

کتاب تقدیر بی تقصیر من

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۲۶۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تقدیر بی تقصیر من

کتاب تقدیر بی تقصیر من نوشتهٔ یگانه رحمت‌نژاد است و انتشارات کتابداران آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب تقدیر بی تقصیر من

آلن آراد دختر ۲۷ساله‌ای است که حالا پرستار شده و به آرزوی کودکی‌اش رسیده است. ۱۰ سال گذشته که او خانواده‌اش را پیدا کرده و آینده‌ای که دوست داشته را کنار آنها ساخته است. او دختری خوش‌سیماست و زندگی ساده و آرامی دارد، اما گذر زمان پرده از رازهای مبهم این زندگی برمی‌دارد و آلن را درگیر عشقی ممنوعه می‌کند. داستان تقدیر بی تقصیر من با این تصویر شروع می‌شود: «با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم، کش‌وقوسی به بدنم دادم و به سمت روشویی رفتم وضو گرفتم. سجاده‌ای رو که مامان از مشهد خریده بود رو پهن کردم و نمازم رو خواندم، بعد از نماز چادر و سجاده‌ام رو جمع کردم و دوباره به رخت خواب رفتم ولی هر کار کردم خوابم نبرد. صدای مامان که مشغول جمع کردن وسایل بود رو شنیدم، بابا چند روز قبل گفت که اگه موافق باشیم همه با هم شمال بریم، ما هم که از ترافیک و آلودگی هوای تهران خسته بودیم با اشتیاق پیشنهاد بابا رو قبول کردیم.» اما گویا قرار است در این سفر شمال اتفاقات زیادی برای آلن بیفتد.

خواندن کتاب تقدیر بی تقصیر من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تقدیر بی تقصیر من

به راحتی میگم ۱۰ سال گذشت ولی هیچ وقت فکر نکردم که این ۱۰ سال چقدر زود گذشت و چه اتفاق هایی افتاد، اتفاقات تلخ و شیرین مثل بیماری بابا بزرگ که باعث برگشت مامان مریم و بابا محسن به شیراز شد.

الان ۷ ساله که مامان و بابا به شیراز برگشتن و من به خاطر دانشگاه و بیمارستان مجبورم تهران باشم، اما هر چند وقت یک بار از بیمارستان مرخصی میگیرم و برای دیدن مامان و بابا، شیراز میرم.

البته حال بابا بزرگ خوب شده اما بابا به خاطر حال بد مانلی حاظر نیست تهران بیاد. مانلی که الان ۲۱ ساله هست از نظر روحی به شدت مشکل داره.

مانلی با برادر یکی از هم کلاسی هاش آشنا میشه و با اصرار از بابا می خواد که با ازدواج مانلی و رضا (پسر مورد علاقه مانلی) موافقت کنه، بابا به خاطر اصرار های مانلی راضی شد تا یک مدت باهم نامزد باشند، هنوز چند ماه از نامزدی رضا و مانلی نگذشته بود که مانلی کنکور شرکت کرد ولی دانشگاه خوبی قبول نشد برای همین دانشگاه نرفت و گفت سال بعد دو مرتبه کنکور میده اما بعد از چند هفته رضا به مانلی گفت که دختر عموش از دانمارک برگشته و می خواد با اون ازدواج کنه، مانلی برای عشقی که ساخته بود خیلی جنگید ولی فایده نداشت و در آخر رضا نامزدی رو بهم زد، همین باعث شد تا مانلی شر و شیطون به یک دختر افسرده و گوشه گیر تبدیل بشه.


فائزه
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

نویسنده محترم نمیدونم نظر من بدستت میرسه یانه ولی باید بگم انقد به ریز جزییات پرداخته بودی که اصل داستان رو یادت رفته بود بجای پرداختن به ریز حرکات طرف مثل «رفتم دستمو شستم وضو گرفتم اومدم جانمازمو‌پهن کردم نمازمو

- بیشتر
Doomer
۱۴۰۱/۰۴/۰۸

درسته جذب داستانش شدم و تا اخرش خوندم .. ولی یکم تخیلی بود که همه به هم رسیدن و به خوشی تمام شد . نه بابا زندگی اینجوری نیست که

کاربر 3774330
۱۴۰۱/۰۲/۱۰

خسته نباشین بنظر من قلم خیلی ضعیفی داشتن😞

Marziyeh
۱۴۰۱/۰۴/۱۲

خیلی آبدوغ خیاری بود. داستان تکراری که کاملا میشد آخرش رو حدس زد. امیدوارم نویسنده دفعه بعد کمی خلاقیت به خرج بده. 👎👎👎👎

علیرضا
۱۴۰۱/۰۱/۰۶

خیلی کتاب جالبی بود.... کتاب رو توصیه میکنم بخونید ...... فقط مشکلی که داشت از اول معلوم بود که اخرش چی میشه ولی خیلی جذاب و هیجان انگیز بود... من اون قسمتی که آلن رو گروگان گرفتن رو بیشتر دوست داشتم..

artemis
۱۴۰۱/۰۲/۲۴

خیلی خیلی توضیحات الکی داخلش میداد و زیاد جالب نبود ،الکی وقت تلف کردن بود .

کاربر ۴۴۷۴۰۱۷
۱۴۰۱/۰۴/۲۰

به نظرم اصل خوب نوشتن ، روان نوشتنه متاسفانه پر از سوتی و دروغ تابلو بود نویسنده داستان نوشتن بلد نبودن

Faezeh
۱۴۰۱/۰۴/۰۸

فصل دوم کتاب که داستان بر روی مانلی و رایان مانور میداد بسیار زیبا نوشته شد. اما از واژه های تکراری خیلی استفاده میشد.مثلا واژه اکراه بارها در جاهای مختلف داستان تکرار شد و همین جذابیت متن رو کاهش میداد.

یا محمد مصطفی
۱۴۰۱/۰۲/۱۴

خیلی جالب نبود من فقط برگ زدم تموم شه

سِودا سهرابی
۱۴۰۱/۰۲/۲۳

متن کتاب مثل دانش اموز دبیرستانی بود ک بین دوستای لاکچریش گیر کرده و میخواد با دروغای شاخ دار خودشو ب اونا برسونه من رمانای زیادی خوندم و این بین اونا خیلی ابکی و بی معنا بود واقعا ضعیف و

- بیشتر
زمان هیچ چیز رو درست نمی کنه، فقط باعث میشه عادت کنی، عادت کنی به نبود یک عده از آدم ها کنارت، عادت کنی به دروغ شنیدن، عادت کنی به فراموش شدن، عادت کنی به ترد شدن، زمان فقط باعث میشه عادت کنی به وضعی که داری.
دلارام ⁦:⁠-⁠)⁩
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شاهکار خلقتی، تحقیر را باور نکن تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
haniyeh
حسرت بدترین حس دنیاست، وقتی حسرت سراغت بیاد نه میشه به عقب برگردی و اتفاق های افتاده رو درس کنی و نه میشه به آینده بری و جلوی اتفاق های جدید رو بگیری، بدتر از همه اون جایی هست که تو هیچ کاری نمی تونی انجام بدی چون به موقع تصمیم نگرفتی، برای همین میگم کاری نکن که یک روز حسرت انتخاب الان رو بخوری.
Zahra♡
گاهی زمان می شود بی ارزش ترین کلمهٔ دنیا، کلمه ای چهار حرفی که کوله بار خاطراتمان را به دوش می کشد.
ɴᴇɢᴀʀ
بزرگی نه به عقل هست نه به سن، بزرگی به میزان سختی هست که آدم ها می کشند.
Marziyeh
زمان هیچ چیز رو درست نمی کنه، فقط باعث میشه عادت کنی، عادت کنی به نبود یک عده از آدم ها کنارت، عادت کنی به دروغ شنیدن، عادت کنی به فراموش شدن، عادت کنی به ترد شدن، زمان فقط باعث میشه عادت کنی به وضعی که داری.
haniyeh
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شاهکار خلقتی، تحقیر را باور نکن تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
کاربر ۵۰۸۹۶۹۰
خدایا دیدی چی شد؟ دیدی چه طوری قلبم شکست؟ خدایا شنیدی حرفای رو که می گفت؟ خدایا صدای شکستن قلبم رو شنیدی؟
ɴᴇɢᴀʀ
حسرت بدترین حس دنیاست، وقتی حسرت سراغت بیاد نه میشه به عقب برگردی و اتفاق های افتاده رو درس کنی و نه میشه به آینده بری و جلوی اتفاق های جدید رو بگیری، بدتر از همه اون جایی هست که تو هیچ کاری نمی تونی انجام بدی چون به موقع تصمیم نگرفتی، برای همین میگم کاری نکن که یک روز حسرت انتخاب الان رو بخوری.
م.ش
زندگی گاهی تلخه و گاهی شیرین هست، باید زهر تلخ رو بخوری تا شیرینی عسل دلچسب باشه، باید سختی بکشی تا راحتی جذاب باشه، باید گریه بکنی تا راه خنده باز بشه.
کاربر ۵۳۷۳۳۳۴
کنار حس عشق حسی به نام هوس هم هست، هوس کاملا شبیه عشق هست ولی با یک تفاوت بزرگ، آدمی که عاشق باشه طرف مقابل رو تا آخر عمرش کنار خودش نگه می داره ولی کسی که از روی هوس وارد زندگی یکی می شه، اون رو برای یک مدت کوتاه می خواد
bayati :)
هر وقت کسی گفت به چیز خاصی فکر نمی کنم، مطمئن باش داره به خاص ترین اتفاق یا آدم زندگی اش فکر می کنه.
پرنده _پرواز.
تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
rima
زنجیر را باور نکن آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را باور نکن خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان تو شاهکار خلقتی، تحقیر را باور نکن تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن، تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
یکتا
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن
(:Tarlan banoo:)
زندگی سختی های زیادی داره و باید طعم این سختی ها کشید تا به راحتی برسی، باید سیاه باشه تا سفید رنگ بگیره
Marziyeh
آخه نابغه، چطوری کمتر از ۴۰ روز هم ازدواج کنم هم بچه دار بشم. با حالت بامزه ای سرم و خاروندم و گفتم: من: من اصلا به این قسمت دقت نکرده بودم.
(:Tarlan banoo:)
بی معرفت تو که هیچ وقت زود قضاوت نمی کردی، کجا بودی وقتی من سه شب کامل بدون هیچ حرکتی بدون خوردن حتی یک قطره آب جلوی درب اتاق تو، داخل بیمارستان نشسته بودم. کجا بودی وقتی من هر شب زیر پنجره اتاقت منتظر میشدم تا چراغ اتاقت خاموش بشه بعد من برم، کجا بودی شب های سرد پاییزی وقتی من داخل ماشین کنار خانه شما می خوابیدم. من کل وقتم رو یا بیمارستان بودم یا زیر پنجره اتاق بودم، می دونی چه قدر منتظر بودم که تو از خانه بیرون بیای و من شده حتی از دور ببینمت. می فهمی وقتی تو رو نداشتم چی به روزم آمد وقتی که تو کنارم نبودی شیشه عطری که برای تو بود و از روز تولد رادمان و رایان دستم بود رو همه جا با خودم می بردم.
(:Tarlan banoo:)
زندگی گاهی تلخه و گاهی شیرین هست، باید زهر تلخ رو بخوری تا شیرینی عسل دلچسب باشه، باید سختی بکشی تا راحتی جذاب باشه، باید گریه بکنی تا راه خنده باز بشه.
artemis
زمان هیچ چیز رو درست نمی کنه، فقط باعث میشه عادت کنی، عادت کنی به نبود یک عده از آدم ها کنارت، عادت کنی به دروغ شنیدن، عادت کنی به فراموش شدن، عادت کنی به ترد شدن، زمان فقط باعث میشه عادت کنی به وضعی که داری.
ɴᴇɢᴀʀ

حجم

۱۶۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۷ صفحه

حجم

۱۶۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۷ صفحه

قیمت:
رایگان