کتاب باغ خاطره ها
معرفی کتاب باغ خاطره ها
کتاب باغ خاطره ها نوشته فاطمه زاهدی (آقابیگی) است. این کتاب را نشر آسیم برای علاقهمندان به ادبیات داستانی منتشر کرده است.
درباره کتاب باغ خاطره ها
کتاب باغ خاطره ها با یک تماس تلفنی شروع میشود، زمانی که منصور ملکی به دانشگاه زنگ میزند تا با استادش از موضوع مهمی صحبت کند، دکتر بینیاز به او میگوید نمیتواند امروز برایش وقت بگذارد اما منصور آنقدر اصرار میکند و می گوید موضوع مهمی است که او میپذیرد با او صحبت کند. منصور خودش را به دانشگاه میرساند. منصور به دکتر بینیاز میگوید مسأله شبنم است که ۱۰ روز است خودش را در خانه حبس کرده و حالش بسیار بد است.
منصور به دختری بهنام شبنم از همدانشگاهیهایش علاقهمند شده بوده و آنها قصد داشتند با هم ازدواج کنند اما مادر شبنم به این ازدواج رضایت نمیدهد تا اینکه بالاخره راضی میشود و به خواستگاری میروند اما ناگهان دم در مادر شبنم منصرف میشود و آنها را راه نمیدهد. منصور و پدرش به خانه برمیگردند اما اینجا همه چیز تمام نمیشود و شبنم رفتارش طبیعی است تا اینکه ناگهان بههم میریزد و حاضر نیست با هیچکس حرف بزند. در همین زمان منصور آشفته بهدنبال راهی است.
خواندن کتاب باغ خاطره ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می کنیم.
بخشی از کتاب باغ خاطره ها
"خب، شبنم در این عالم واقعیت کجاس؟! خونهشون کجاس، چه جورییه؟ خونوادهش چه فرهنگی دارن؟ کجا بزرگ شده؟ روابطشون داخل خونواده با همدیگه چطورییه؟ وقتی جواب همه این سؤالاترو در مقابل جواب سؤالات خودت بذاری، متوجه نگرانی مادر شبنم میشی."
"من قبول دارم، ولی مشکل ما اینها نیست. چون مادر شبنم بالاخره با این موضوع کنار اومد. البته خیلی طول کشید ولی موافقت کرد. این وسط تا اجازه بده ما برای خواستگاری بریم چند تا ایراد دیگه هم گرفت که شبنم و من هر طوری بود بالاخره راضیش کردیم و در نهایت اون اجازه داد برای خواستگاری بریم خونهشون. اما شبی که بنا بود خواستگاری انجام بشه، به محض اینکه ما وارد خونه اونها شدیم، یهو نمیدونم چه اتفاقی افتاد که مادرش از مارو برگردوند و اجازه نداد داخل بشیم. ما هم گل و شیرینیهامونرو برداشتیم و برگشتیم. یه جورهایی محترمانه مارو از خونه بیرون کردن. طفلک شبنم خیلی خجالت کشید. دائمآ در حالی که سعی داشت علت رفتار مادرشرو بفهمه، میون ما و مادرش در رفت و آمد بود. آخرسر هم با کلی شرمندگی از من و پدرم عذرخواهی کرد و مارو تا دم در خونه بدرقه کرد."
"خب، فکر نمیکنی همین مسئله باعث افسردگیش شده باشه؟"
"نه، به هیچوجه! چون تا چند روز بعد از این اتفاق هم ما تلفنی با هم صحبت میکردیم. میگفت شدیدآ با مادرش سر این مسئله مشکل پیدا کرده. اما حالش خوب بود و با من صحبت میکرد. حتی تلفنی از پدرم کلی معذرتخواهی کرد. تا اینکه سه روز بعد از اون جریان، ناگهان رفت توی کما و به همین حال و روزی که براتون شرح دادم افتاد."
"واکنش خونواده تو چی بود؟ مادر و پدرت؟ خواهر یا برادرهات؟"
"من و پدرم تنها زندگی میکنیم. اون شب هم فقط خودمون دو تا بودیم. البته من اصرار داشتم عمهم به عنوان یه زن از طرف ما حضور داشته باشه، اما پدرم قبول نکرد. این بود که اون شب گل و شیرینی خریدیم و دوتایی برای مراسم رفتیم."
"مادرت فوت شده یا متارکه کرده؟"
"نه، استاد! فوت شده. البته جریانش مفصلّه و ارتباطی هم به این موضوع نداره. برمیگرده به خیلی سالها پیش. بعدآ اگه فرصتی شد براتون توضیح میدم."
"والله من که هرچی میپرسم تو میگی ربطی به این مسئله نداره. پس چی باعث شده شبنم یهو درب و داغون بشه؟"
"نمیدونم، استاد! برای همینه که میگم مستأصل و درمونده شدم. واقعآ عقلم به جایی قد نمیده. همهچیز روبهراه بود. البته مشکلاتی بود ولی لاینحل نبود. حتی بعد از اون شب، شبنم از پدرم مهلت خواست تا هم ته وتوی قضیهرو دربیاره و هم مادرشرو دوباره راضی کنه. نمیدونم بعدش چه اتفاقی افتاد که شبنمو از پا درآورد."
"نگفتی واکنش پدرت به این قضیه چی بود؟ اون هیچ مخالفتی نداشت یا نداره؟"
حجم
۵۳۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۳۵ صفحه
حجم
۵۳۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۳۵ صفحه