کتاب ساعت ۶ عصر
معرفی کتاب ساعت ۶ عصر
کتاب ساعت ۶ عصر نوشتۀ زهرا دلشاد است. این کتاب را انتشارات نامه مهر در سال ۱۳۹۸ منتشر کرده است.
درباره کتاب ساعت ۶ عصر
مجموعه داستانهای کوتاه فارسی که زهرا دلشاد با زبان و نگاهی زنانه به زندگی و مشکلات آن پرداخته است. این کتاب نشاندهنده مشکلات اجتماعی است که امروزه با آن دست به گریبانیم با چاشنی عشق لذت خواندن این داستانها را دوچندان میکند.
خواندن کتاب ساعت ۶ عصر را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به مجموعه داستان کوتاه با موضوع عاشقانه میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بخشهایی از کتاب ساعت ۶ عصر
یکی از عادتهای همیشگیام این بود که به صفحه اینستاگرامش سر بزنم و عکسهایش را تماشا کنم. حتی عکسهایی را که صدها بار دیده بودم! عکسهایش را زوم کرده و به همه چیزش در عکس دقت میکردم. به ناخنهایش، آرایشش لباسهایش، رنگ و مدل موهایش، حتی به تکتک اجزاء چهرهاش. بعد جلوی آینه میرفتم و به تصویر خودم در آینه خیره میشدم! کارم شده بود مقایسه خودم با او. با اینکه همه میگفتند، تو از او خیلی زیباتری، فقط او عشوهگری و لوندی بلد است و تو سادهای، بازهم او را از خودم زیباتر میدانستم! او که با آمدنش آتش بر زندگیم زد و از وجودم چیزی جز خاکستر باقی نگذاشت و روی خرابههای زندگیام، آشیانهاش را ساخت. او که ساده، دل عشقم را برد و سادهتر او را نسبت به من دلسرد کرد. دروغ چرا، گاهی هوس میکردم، خودم را شبیه او سازم، تا شاید بتوانم عشق ازدسترفتهام را بازگردانم.
زمستان سال گذشته، بافتی شبیه به بافت او خریدم ولی وقتی کسری آن را در تنم دید، فقط چند ثانیه نگاهم کرد و پس از نوشیدن آخرین جرعه چای خود با گفتن خداحافظ از در منزل خارج شد. بعد از آن روز فقط یکی دوباری دیدمش، این اواخر زیاد به من سر نمیزد! اگر هم گاهی میآمد، فقط بهخاطر فرزند دخترمان شایلی بود. وگرنه بودونبود من، برایش هیچ فرقی نمیکرد. امروز که به عکسهای غزاله، همان عفریته که کسری را از من گرفت، دقت میکردم، متوجه ناخنهای کاشته شده و لاکخوردهش شدم. نگاهی به ناخنهای خودم انداختم، کوتاه و معمولی و بدون لاک بود! چه میدانم، شاید کسری حق داشت، دیگر مرا نخواهد، شاید دلش یک عروسک میخواست و من بیتوجه بودم! مرد است دیگر ... اینترنت گوشیام را خاموش کردم. امشب قرار بود باز کسری برای دیدن شایلی به اینجا بیاید. فرصت خوبی بود تا کمی به خودم برسم. لباسهایم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. تصمیم گرفته بودم، ناخن بکارم. دوست آرایشگرم مهتاب، ناخن کار بود و در آرایشگاه صدف کار میکرد. تا آرایشگاه دهدقیقهای بیشتر راه نبود. در طی مسیر احساس کردم که شاید صورت خوشی نداشته باشد که وقت نگرفته سراغش بروم. گوشیام را از کیفم برداشتم و به مهتاب تلفن زدم.
حجم
۶۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
حجم
۶۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
نظرات کاربران
انتظار تنوع و خلاقیت بیشتری داشتم. انگار همه داستانها از روی هم کپی شده بودند