کتاب در جستجوی خوشبختی
معرفی کتاب در جستجوی خوشبختی
کتاب در جستجوی خوشبختی نوشته محمدرضا پرچمی است. این کتاب را انتشارات متخصصان منتشر کرده است.
درباره کتاب در جستجوی خوشبختی
داستان درباره پنج آدم است. جسیکا و ونسون که نماد آدمهایی هستند که علیرغم ثروت فراوان از زندگی رضایت کامل را ندارند و از زندگی لذت نمیبرند. مقابلش مارال و دیوید آدمهایی هستند که علیرغم نداشتن تحصیلات و شغل آنچنانی و با وجود نابینا بودن از زندگی نهایت لذت را میبرند و جک نماد انسانهایی است که همواره به دنبال کمک به دیگران هستند.
این کتاب داستان به رخ کشیدن تحصیلات. شغل. ثروت. افزایش انحرافات جامعه و... است که در جهان امروز بسیار آن را میبینیم. کتاب مرز بین نمایشنامه و داستان است و به خواننده کمک می کند دنیای متفاوتی را ببیند و از آن لذت ببرد و مطالب اخلاقی مهم یاد بگیرد.
خواندن کتاب در جستجوی خوشبختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب در جستجوی خوشبختی
اوه خدای من چه خبر است؟!!!! تاب. تاب. تاب. تق. تق. تق. (صداهای ترقه و...)
همه دارند ترقه می زنند، نورافشان ها به بالا پرتاب می شوند و چترهای رنگی برعکس آویزان شده با لامپ های ال ای دی گوناگون، گیتارنواز مکزیکی آهنگی می نوازد و همه دارند به نوعی خوشحالی می کنند، در حال وهوای خودشان می رقصند و شاد و خوشحال هستند.
امروز روز ولنتاین است (۱۴فوریه). و جسیکا اصلا یادش نبود که امروز روز عاشقان است، یاد دوران مجردی خود می افتد که با دوستانش در محله ی خودشان به کافه ی هنر دائم می رفتند و در آنجا تا دیر وقت با یکدیگر می خندیدند، اما حالا وضع فرق کرده است و اصلا خبری از آن دوران و دلخوشی ها آن دوران نیست.
هرکس در هر طرفی در جهان خودش هست، یکی دارد گیتار می نوازد، کتاب می خواند، افرادی پانتومیم بازی می کنند و عجب شب فوق العاده است امشب.
جسی دارد از لابه لای آنها رد می شود و پس از مدت تقریبا کوتاهی از شلوغی محوطه۱ خارج می شود چرا که مکان پیاده روی این شهر نیز محوطه ایست و هر محوطه یک شماره دارد.
امشب شب فوق العاده است و البته تکرار نشدنی برای انسان های عاشق(راستی معنی کلمه عشق چیه؟؟ هرکس تعریف خودش را دارد درست مثل جسیکا که تعریف عشق را گذراندن با دوستانش در کافه دائم تعریف می کند)
جسی بعد از مدتی پیاده روی و کمی جلوتر به کافه ها می رسد درون کافه ها جای سوزن انداختن نیست، همه افراد شادی در چشمانشان برق می زند.
جسیکا بعد از مدتی پیاده روی به محوطه چهارم می رسد. آنجا نزدیک خیابان ششم است ولی هیچ وقت درست مثل الان شلوغ نیست .
اما..به یک باره پایین را نگاه می کند. در محوطه پایین خیابان نیز رودی از شهر عبور می کند اما. اوه. خدای من. آنجا را ببین!! کنار رود بر روی صندلی های سفید رنگ دیوید و مارال نشسته اند و دارند با یکدیگر می گویند (می گند) و می خندند، گل قرمز رنگی هم در دست های مارال هست و هر دو آن ها شاد و خوشحال هستند، همدیگر را نمی بینند اما دل هایشان به هم نزدیک است.
حجم
۴۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
حجم
۴۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه